دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 124 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 217 |
فصل اول
مقدمه :
انتقال از دبیرستان به دانشگاه برای بسیاری از دانشجویان موقعیتی استرسزاست. نمونه هایی از این استراسزاها عبارتند از: تغییر در ساختار، روابط با والدین و خانواده مخصوصا جدایی آنها، برقراری روابط جدید، یادگیری عادتهای درس برای محیط تحصیلی جدید، پذیرش و تمرین استقلال بعنوان یک بزرگسال. آمادگیها و توانمندیهای فرد برای مقابله با این عوامل استرسزا همواره مورد توجه پژوهشگران، متخصصان بهداشت و سلامت روانی، روانشناسان بالینی و متولیان امور آموزش و تربیتی بوده است. (استیو ارت[1] و هلی[2] ، 1985).
توانمندیها و شایستگی های اجتماعی و هیجانی از عوامل تعیین کننده و تاثیرگذار بر سلامت روانی و موفقیت تحصیلی محسوب می شود (آستین[3]، سالکومنک[4]، الگن[5] (2005)، پارکر[6]، ساموفلد[7] و هوگان[8] (2004). شایستگی هایی که می توانند پیامدهای نامطلوب عوامل استرسزا را کاهش دهند و تاثیرگذار بر سلامت روانی[9] و موفقیت تحصیلی[10] محسوب می شود.
خاستگاه نظری هوش هیجانی است که بوسیله سالوی[11] و مییر[12] پیشنهاد شد. هوش هیجانی بعنوان یک توانایی عبارتست از ظرفیت ادراک و ابراز و شناخت و کاربرد و اداره هیجانات در خود و دیگران (سالوی ویسر 1997).
بیان مسئله:
پژوهشهای انجام شده در زمینه رابطه هوش هیجانی با مؤلفه سلامت روانی نشان داده اند که این سازه با سلامت روان شناسایی محتوای هیجانها و توان همدلی با دیگران (می یرو سالوی، 1990، 1993، 1997) سازش اجتماعی و هیجانی (سالوی و کاراسو[13] (2002) و بهزیستی هیجانی (سلامت هیجانی) (می یرو کهر[14]، 1996) رضایت از زندگی (پالمر[15] و دونالدسون[16] و استاف[17]، 2002) همبستگی مثبت و عدم سلامت روانی (اسلاسکی[18] و کاراتریت[19]، 2002)، افسردگی (دادا[20] و هارت، 2000 وشاته و همکارانش 1998) و مصرف سیگار و الکل همبستگی منفی دارد.
رابطه هوش هیجانی و شایستگی های هیجانی و اجتماعی با هوش هیجان را ضعیف گزارش کرده اند، ونگ[21] و دی[22] ، ماکسول[23] ، می یر (1995) از همبستگی متوسط بین متغیرهای فوق الذکر سخن گفته اند و یافته های فین[24] و روک[25] (1997) و پارکر[26]، کرک[27] و همکاران (2004) بیانگر وجود همبستگی های قوی بین این متغیرهاست.
اهداف پژوهش
هدف پژوهش بررسی تاثیرگذاری سازه هوش هیجانی[28] بر مولفه های سلامت روانی[29] و موفقیت تحصیلی در مرحله حساس انتقال از دبیرستان به دانشگاه می باشد.
اهمیت و ضرورت تحقیق
ضرورت تحقیق این است که آیا هوش هیجانی می تواند بر سلامت روان و موفقیت تحصیلی از دوره ای به دوره دیگر موثر باشد. نه تحصیلات، نه تجربه، نه معلومات، نه هوش هیجانی هیچ یک نمی توانند تعیین کنند که چرا یک فرد موفق می شود اما فرد دیگری موفق نمی شود. حتما ویژگیهای دیگری وجود دارد که ظاهرا جامعه برای آن هیچ توصیفی ندارد.
ما نمونه هایی از این پدیده را هر روز در محیط کار، خانه، مدرسه و محله می بینیم. ما مردم باهوش و تحصیلکرده را می بینیم که موفق نیستند در حالی که عده کمی بدون مهارت و ویژگی بارز کاملا موفق هستند. امروزه پاسخ این سوال تقریبا به مفهوم هوش هیجانی بر می گردد. با اینکه شناسایی و اندازه گیری هوش هیجانی دشوار است بسادگی از طریق آزمون می توانیم هوش هیجانی خود و دیگران را اندازه بگیریم. هوش هیجانی برخلاف هوش شناختی قابل افزایش است.
فرضیه پژوهش
فرضیه ای که در واقع نشاندهنده انتظارات پژوهشگر در زمینه روابط بین متغیرهای پژوهشی است فرضیه پژوهش است.
1- بین هوش هیجانی و سلامت روان و موفقیت تحصیلی رابطه و همبستگی مثبت وجود دارد.
2- هوش هیجانی مردان بیشتر از هوش هیجانی زنان است.
3- سلامت روان مردان بیشتر از سلامت روان زنان است.
تعاریف و اصطلاحات
هوش هیجانی: ظرفیت، ادراک، ابراز، شناخت، کاربرد و اداره هیجانها در خود و دیگران می باشد.
بهداشت روانی: قابلیت برقراری و ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل مسئله حل تضادها و تمایلات شخصی بطور منطقی و عادلانه و مناسب (میلانی فر[30]، 1373).
هوش هیجانی: منظور از هوش هیجانی در این تحقیق آزمودن هوش هیجانی می باشد و گرفتن نمره 70 به بالا ملاک عمل می باشد.
بهداشت روانی:منظور از بهداشت روانی نمره کمتر از 6 در هر آزمون و زیر 22 در مجموع می باشد.
فصل دوم
مقدمه
سالها تصور می شد که هوش افراد (IQ)[31] موفقیت آنها را در زندگی تعیین می کند. مدارس برای ثبت نام دانش آموزان در برنامه های مختلف و همچنین شرکت ها و کارفرمایان برای انتخاب افراد، از آزمون IQ استفاده می کردند. ولی در ده سال اخیر محققان دریافته اند که IQ تنها شاخص موفقیت افراد نیست. اکنون توجه به سمت هوش هیجانی [32](EQ) بعنوان شاخص دیگر موفقیت افراد محسوب می شود هوش هیجانی نوع دیگر باهوش بودن است و شامل درک احساسات خود برای تصمیم گیری مناسب در زندگی است. EQ تنها توانایی کنترل حالتهای اضطرابی و کنترل واکنشهاست. این به معنی پرانگیزه و امیدواربودن بکار و رسیدن به اهداف است. بطور کلی EQ یک مهارت اجتماعی است و شامل همکاری با سایر مردم، کاربرد احساسات در روابط و توانایی رهبری سایر افراد می باشد.
باتوجه به اهمیت هوش هیجانی در زندگی، لزوم دسترسی به ابزار سنجش مناسبی در این زمینه وجود دارد که متناسب با فرهنگ و جامعه ایرانی قابل کاربرد می باشد. (گنجی[33]، 1384)
روش تحقیق
روش تحقیق استفاده شده در این تحقیق علّی- مقایسه ای[34] می باشد. چون ما در این تحقیق می خواهیم پی ببریم که آیا هوش هیجانی بر سلامت روان و موفقیت تحصیلی می توانند تاثیر داشته باشد یا نه؟ در بیشتر اوقات به منظور آزمودن فرضیه درباره روابط علت و معلولی از روش تحقیق علّی و مقایسه ای به جای روش تحقیق آزمایشی استفاده می شود. (دلاور[35]، 1367)
متغیرهای تحقیق
متغیر[36]: عبارت است از یک خصیصه (ویژگی توانایی) فرد یا شی که مقدار آن از فردی به فرد دیگر و یا از شیءای به شیء دیگر تغییر پیدا می کند و انواع متغیرهای استفاده شده در این تحقیق عبارتند از: متغیر مستقل[37]، متغیر وابسته[38]، متغیر کنترل[39] . (دلاور، 1367)
متغیر مستقل: به متغیر مستقل ، متغیر پیش بین نیز گفته می شود که از طریق آن متغیر وابسته تبیین یا پیش بینی میشود.
متغیر وابسته: به متغیر وابسته ، متغیر ملاک نیز گفته می شود. به وجه یا جنبه ای از رفتار یک ارگانیسم که تحریک شده است، گفته می شود.بعبارت دیگر متغیری که مشاهده و اندازه گیری می شود تا تاثیر متغیر مستقل بر آن معلوم و مشخص گردد. (دلاور، 1376).
متغیر کنترل: که عبارتست از متغیری که در یک مطالعه تحقیقی از طریق مشاهده فقط یکی از سطوح آن، ثابت نگه داشته می شود. از متغیرهای کنترل به منظور خنثی کردن تاثیر متغیرها که ممکن است بر رفتار مشاهده شده موثر باشند، استفاده می شود. در این تحقیق سن و جنس افراد متغیر کنترل می باشد.
جامعه آماری
کلیه دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی گرمسار که در این دانشگاه مشغول به تحصیل می باشند، تشکیل می دهند.
نمونه آماری
50 نفر از دانشجویان رشته حسابداری ترم اول دانشگاه گرمسار که میانگین سنی آنها 19 سال می باشد (30 دختر و 20 پسر) و در سال تحصیلی 85-84 مشغول به تحصیل می باشند.
روش نمونه گیری
عبارتست از روش خوشه ای یک مرحله ای که از بین سی رشته این دانشگاه، رشته حسابداری و از بین دانشجویان ترم اول این رشته تعداد 50 نفر که 30 دختر و 20 پسر بودند را انتخاب نمودیم.
روش اجرا
وقتی از بین 30 رشته موجود در این دانشگاه، رشته حسابداری و از بین کل دانشجویان، 50 دانشجویان ترم اول رشته حسابداری با توجه به روش خوشه ای یک مرحله ای انتخاب نمودیم، پس از توضیح و تشریح اهداف این پژوهش و جلب مشارکت و همکاری از آزمودنیها خواستیم که دو مقیاس و پرسشنامه (هوش هیجانی) و (سلامت روان) را جواب دهند. به منظور ترغیب بیشتر آزمودنیها به آنها این اطمینان را دادیم که نتایج هرچه که باشد تاثیری درتحصیل آنها در دانشگاه نخواهد داشت. هم برای همکاری جدی و صادقانه و هم برای حفظ امکان تماس به منظور دقت بیشتر در این پژوهش خواستیم که کارنامه های دو نیم سال اول و دوم تحصیلی خود را در اختیار ما قراردهند که این کار با دادن کارنامه های آزمودنیها و اسم و یا شماره تلفن آزمودنی امکانپذیر شد و به آنها اطمینان داده شد که آنها را از نتایج تستهای خود باخبر کنیم. بدین ترتیب 50 نفر آزمودنی ما حاضر به همکاری شدند و در آزمونها شرکت نمودند تا موفقیت تحصیلشان را مشخص نماییم. میانگین سنی این افراد 19 سال می باشند.
روش و ابزار جمع آوری اطلاعات
آزمون یا تست: آزمون GHQ شامل 28 سوال می باشد و چهار سطح و نمرات باید کمتر 22 باشد.
آزمون EQ شامل 28 سوال می باشد که چهار مهارت خودآگاهی، خود مدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت رابطه و در کل هوش هیجانی را می سنجند.
پرسشنامه
(هوش هیجانی): اعتبار یعنی دقت، پایایی و ثبات در اندازه گیری که اگر آزمون را با فواصل زمانی،چند بار در یک گروه معین به اجرا بگذاریم. نتایج اجراهای متعدد نزدیک به هم می باشد. بین اجراهای مختلف همبستگی مثبت معنی دار وجود دارد. روایی یعنی ازمون باید چیزی را ارزیابی کند که برای ارزیابی آن ساخته شده است. تعیین اعتبار آزمونها کار دشواری نیست زیرا به آسانی می توان آنها را در یک گروه معین دو یا چند بار به اجرا گذاشت اما تعیین روایی آزمونها کار دشواری است برای تعیین اعتبار این آزمون دانشجویان دوره های کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن و ساوه مورد آزمایش قرارگرفتهاند.
ضریب اعتبار بدست آمده بین نمرات دو نوبت اجرا و برای چهار مهارت تشکیل دهنده هوش هیجانی و جمع کل نمرات (هوی هیجانی) به شرح زیر است:
خودآگاهی |
خودمدیریتی |
آگاهیاجتماعی |
مدیریت رابطه |
هوش هیجانی |
73/0 |
87/0 |
78/0 |
76/0 |
90/0 |
همه ضرایب در سطح 99/0 معنی دار و تعداد آزمودنیها در این محاسبه 36 نفر بوده است. بعلاوه آن در گروه 284 نفری و دیگری (145 پسر و 139 دختر) فقط یکبار اجرا شده و ضریب اعتبار آن را با استفاده از آلفای کرونباخ برای گروههای پسران و دختران و کل گروه 88/0 بدست آمده است و همه سوالات همبستگی معنی داری دارند. حذف هیچ یک از سوالات موجب افزایش اعتبار کل آزمون نمی شود و همه ضرایب بدست آمده در سطح 99/0 معنی دار است.
(سلامت روانی) روایی صوری پرسشنامه مذکور مورد تایید سه نفر از اساتید هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی می باشد. پایایی: در تحقیق حاضر منظور درجه ثبات نمره های آزمون است که با بازآزمایی بر افراد خاص و در موقعیتهای مشابه ویا در شرایط متغیر بدست می آید.
پایایی آزمون توسط چیویونگ و اسپینر (1994)، چان و چان (1983)، یعقوبی (1374)، هومن (1376)، بابیوردی (1378)، به ترتیب 55/0، 85/0 ، 91/0، 85/0، 80/0 بدست آمده است (به نقل از داوودی، 1379).
تفسیر نتایج هوش هیجانی
نمره بین 100-90 . این نمرات خیلی بالاتر از متوسط هستند و توانایی های چشمگیری را نشان می دهند. این تواناییها، یا بطور طبیعی در شما وجود دارند یا برای بدست آوردن آنها تلاش کرده اید. در هر فرصتی که بدست می آورید از آنها استفاده کنید تا موفقیت خود را به حداکثر برسانید. شما در این مهارتها واقعا قابلیت دارید . بنابراین روی آنها سرمایه گذاری کنید و تواناییهای بالقوه خود را به فعل درآورید. (یک توانایی عالی)
نمره بین 89-80. این نمرات بالاتر از متوسط است. با این حال در بعضی وضعیتها رفتاری از خود نشان می دهید که بیانگر هوش هیجانی بالای شماست. بسیاری از کارها را خیلی خوب انجام داده اید تا به این نمره برسید و چند موضوع دیگر وجود دارد که با اندکی تمرین می توانید آنها را نیز بهتر کنید. رفتارهایی را که بخاطر آنها چنین نمره ای گرفته اید مطالعه کنید و به این فکر باشید که چگونه می توانید مهارتهای خود را تقویت کنید (یک توانایی خوب).
نمره بین 79-70. از بعضی رفتارهایی که بخاطر آنها این نمره را بدست آورده اید، اطلاع دارید و وضعتان خوب است. بقیه رفتارهای هوش هیجانی، شما را به به عقب نگهداشته اند. بسیاری از مردم از اینجا شروع می کنند و وقتی به هوش هیجانی خود توجه نشان می دهند در بهبود آن پیشرفتهای بزرگی بدست می آورند. از این فرصت کمک بگیرید تا تواناییهای بالقوه خود را کشف کنید و در جاهایی که عملکرد خوبی ندارید، بهبود می یابید. (چیزی که با اندکی تقویت می تواند به یک توانایی تبدیل شود).
نمره بین 69-60. بخشی که در آن گاهی براساس هوش هیجانی خود رفتار می کنید ولی نه همیشه. ممکن است ناراحت کردن مردم را تازه شروع کرده باشید. ممکن است این مهارت بطور طبیعی همیشه به شما دست نمی دهد یا اینکه از آن استفاده نمی کنید. با اندکی بهبود در این مهارت خیلی بیشتر می توانید قابل اعتماد باشید. (چیزی که روی آن باید کار کرد)
نمره 50 یا کمتر. این مهارت یا برایتان مشکل است یا به آن ارزش قایل نیستید. یا اینکه نمی دانستید مهم است. خبر ناراحت کننده این است که مهارتهای شما کارایی شما را محدود می کنند. اما خبر خوشحال کننده این است که اقدام در مورد آن می تواند رفتار براساس هوش هیجانی را بهبود بخشد.
روش آماری برای تجزیه و تحلیل
آمار توصیفی: به یک مجموعه از مفاهیم و روشهای بکارگرفته شده جهت سازمان دادن، خلاصه کردن و تهیه جداول و رسم نمودار، توصیف داده های جمع آوری شده آمار توصیفی گفته می شود. از جدول – میانگین – واریانس- انحراف معیار- ضریب همبستگی پیرسون و ضریب تعیین در این پژوهش استفاده شده است.
آمار استنباطی: به مجموعه روشهایی که فقط با استفاده از داده های حاصل از مطالعه یک زیر مجموعه کوچک ولی معرف یک گروه بزرگ خصوصیات گروه بزرگ را مورد استنباط قرارمی دهد آمار استنباطی گفته می شود. از T مستقل در پژوهش ما استفاده شده است.
فصل سوم
مقدمه
از دیرباز، هوش[40] بعنوان یکی از عواملی که باعث موفقیت فرد در زندگی می شود مطرح بوده است ولی مسئله مهم این است که بهره هوشی، تعیین کننده موفقیت فرد درازمدت نیست و به عبارت دیگر همیشه اینطور نیست که هرکس که هوش منطقی بالاتری داشته باشد موفقتر است. در بعضی از موارد افراد باهوشی را می بینیم که در زندگی موفق نیستند و بالعکس افرادی با بهره هوشی کمتری را می بینیم که موفقیتهای فراوانی را کسب می کنند. برای مثال همگی داوطلبان کنکوری را دیده ایم که در دوران مدرسه همیشه نمرات عالی داشته اند و جزء شاگردان باهوش به حساب می آمده اند ولی در کنکور شکست خورده اند. حتی در مدرسه نیز هنگامی که تست هوش از افراد بعمل می آید ارتباط مستقیمی با وضعیت تحصیلی ندارد و اینگونه نیست که هرکسی بهره هوشی بالاتری دارد لزوما در تحصیل موفقتر است. (اینترنت)
همچنانکه افراد بشر از نظر شکل و قیافه ظاهری با یکدیگر متفاوتند از نظر خصایص روانی مانند هوش ، استعداد، رغبت و دیگر ویژگیهای روانی و شخصیتی نیز بین آنها تفاوتهای آشکار وجود دارد. مطالعه نوشته اندیشمندان قدیم نشان می دهد که انسان حتی از گذشته های بسیار دور ازتفاوتهای فردی آگاه بوده است (پاشا شریفی، 1376)
افلاطون در کتاب جمهوریت تفاوتهای فردی انسانها را مورد توجه قرارداده است و گفته است که هر فرد باید به شغلی متناسب با استعدادها و تواناییهایش گمارده شود و او درباره تفاوتهای افراد در کتابش گفته است: «اشخاص بطور کاملا یکسان به دنیا نمی آید بلکه از نظر استعدادهای طبیعی با یکدیگر تفاوت دارند یک شخص برای نوع خاصی از شغل و دیگری برای شغل دیگری مناسب است. (آناستازی[41]، 1985)
شاگرد برجسته افلاطون در نوشته هایش از تفاوتهای فردی و گروهی انسانها از نظر تواناییهای مختلف مورد توجه قرارداده است و به تفاوتهای موجود بین گروههای نژادی و اجتماعی و جنسی اشاره کرده است. در قرون وسطی تفاوتهای فردی چندان مورد توجه نبوده است تعمیمهای فلسفی در رابطه با ماهیت ذهن عمدتا بطور فطری انجام می گرفته است و روشهای تجربی در مشاهده و سنجش رفتار بکار بسته نمی شد و از روانشناسی قوای ذهنی که توسط سنت آگوستین[42] و سنت توماس آکسیناس[43] استفاده می شد. (پاشاشریفی، 1376)
موفقیت ابعاد متفاوتی دارد و لزوما موفقیت در یک زمینه و یک بعد زندگی، پیشگویی کننده در دیگر ابعاد زندگی نیست افراد بیشماری را می بینیم که موفقیت شغلی دارند ولی در زندگی خانوادگی موفق نیستند؛ موفقیت تحصیلی دارند ولی در روابط اجتماعی بسیار ضعیف اند. ورزشکار موفقی هستند ولی در برنامه ریزی روزانه مشکل دارند، افراد تحصیلکرده ای هستند ولی مواد مخدر مصرف میکنند. اگر هوش یک فرد تضمین کننده موفقیت او در زندگی است چرا همیشه بدین گونه نیست؟ چگونه می شود که هوش باعث موفقیت در یک بعد زندگی می شود ولی در بعد دیگر باعث شکست و فاجعه می شود؟ سوالات فوق برای مدتها ذهن روانشناسان را به خود مشغول نموده است و موجب پدیدآمدن فرضیه هایی مختلف شده است که اکنون پاسخ این سوالات را تفاوت در هوش هیجانی[44] می دادند. (اینترنت)
از آنجا که شیوه برخورد افراد با موقعیتهای مختلف زندگی روزمره و توانایی آنان در حل مسائل زندگی نشانگر سطوح مختلف تواناییهاست. لذا متفکران و دانشمندان گونه ای از استعداد یا توانایی کلی را که از موفقیت در این موقعیتهاست مورد توجه قرارداده اند. عامه مردم هوش را توانایی یادگیری، درک موقعیتهای جدید و برخورد صحیح با موقعیتها می دانند. در میان روزمره، شخص باهوش با صفتهایی مانند دقیق، زیرک، تیزبین، برجسته و مانند اینهاست توصیف می شود و شخص کم هوش با صفتهایی مانند کند، دیرآموز، کودن و غیره مشخص می گردند. (پاشاشریفی، 1376)
هوش از جمله مواردی است که بسیار مورد توجه روانشناسان می باشد و در طول تاریخچه روانشناسی تلاش براین بوده که ماهیت هوش، انواع آن، تغییرپذیری آن و ... مورد بررسی قرارگیرد. وقتی درباره هوش صحبت می شود، ویژگی چون سریع ، زیاد و محاسبات دقیق و فوری و راه حلهای جدید به ذهن خطور می کند. (اینترنت)
تعریف هوش
کوششهایی که برای تدوین یک تعریف دقیق بعمل آمده اغلب با مشکل مواجه بوده است. دلیل این امر آن است که هوش یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچگونه پایه محسوس عینی ، فیزیکی ندارند که بتوان آن را جایگاه دانست.
اصطلاح هوش نامی که به فرایندهای ذهنی یا مجموعه رفتارهای هوشمندانه اطلاق می شود است ونظریه های هوش در عمل نظریه های مربوط به رفتار هوشمندانه است (ایکن[45]، 1985). چنین رفتارهایی شامل تواناییهای مختلف و دیگر تواناییهای شخصیتی است که از فردی به فرد دیگر متفاوت است. (پاشاشریفی، 1376)
هوش موجودیتی منفرد است که در حوزه روانشناسی و علوم رفتاری معمولا باور به این است که هوش به شیوه ای مناسب به ارث می رسد و انسانها مانند لوح سفیدی هستند که در هر تحقیقی نشان می دهد که هوش را می توان به افراد آموزش داد و کاملا از یکدیگر مستقلند (اینترنت)
هوش میزان درستی و توانمندی ادراک شخص از محیط خود می باشد. هوش چیزی است که ارزیابی و اندازه گیری آن کار ساده ای نیست و انواع بسیاری دارد. (گنجی، 1382)
هوش یک استعداد نیست بلکه مجموعه استعدادهاست و حافظه ، دقت، یادگیری، ادراک و ... درآن اثر دارد و این صفت از فردی به فرد دیگر فرق می کند. متداولترین تعریف هوش «شایستگی و استعداد یادگیری افراد است».(میلانی فر، 1378)
تعریف هوش از نظر پیاژه[46]:
توانایی سازگاری و انطباق با محیط را هوش می داند. (میلانی فر، 1378)
تعریف هوش از نظر بینه[47] و سیمون[48]:
«قضاوت و بعبارتی عقل سلیم، شعور عملی و ابتکارو استعداد، انطباق خود با موقعیتهای مختلف، بخوبی قضاوت کردن، بخوبی درک کردن و به خوبی استدلال کردن و اینها فعالیتهای اساسی هوش بشمار می روند». بینه و سیمون هوش را در اصل قضاوت درست در برخورد با مسایل تلقی می کنند. روانشناسان دیگر هوش را توانایی تفکر انتزاعی، توانایی یادگیری و استعداد حل مسئله یا توانایی سازگاری با موقعیتهای جدید می دانند. هوش از نظر بینه عبارتست از آنچیزی که آزمونهای هوش آن را می سنجند و باعث می شود که افراد عقب مانده ذهنی از افراد طبیعی و باهوش متمایز شوند. (پاشاشریفی، 1376) ، کودکان استثنائی، (میلانی فر، 1378)
تعریف هوش از نظر ترمن[49] :
هوش بعنوان توانایی تفکر انتزاغی همه ابعاد، رفتارهای هوشمندانه را دربرنمی گیرد. هرچند تفکر انتزاعی بخش مهمی از رفتار هوشمندانه می باشد. مفهوم عام هوش بعنوان توانایی یادگیری در صورتی که نتایج حاصل از اجرای آزمونهای هوش بعنوان شاخص هوش تلقی می شود، تعریفی نادقیق می باشد. نمره های حاصل از اجرای آزمون های هوش با سرعت یادگیری تکالیف جدید هم بستگی خیلی بالایی ندارد. (پاشاشریفی، 1376)
تعریف هوش از نظر وکسلر:
هوش را به عنوان یک استعداد کلی مشخص برای درک جهان خود و برآورده ساختن انتظارات آن تعریف می کند. هوش از نظر وی شامل تواناییهای فرد برای تفکر منطقی، اقدام هدفمندانه و برخورد موثر با محیط است. او تاکید می کرد «هوش کلی را نمی توان با تواناییهای رفتار هوشمندانه معادل دانست بلکه باید آنرا بعنوان جلوه های آشکار شخصیت بصورت کلی تلقی نمود[50]». از نظر وکسلر هوش می تواند اجتماعی، عملی یا انتزاعی باشد و نمی توان آن را از ویژگیهایی ماند پشتکار، علایق و نیاز به پیشرفت مستقل دانست . وکسلر هوش را بدین گونه تعریف میکند« مجموعه شایستگی های فرد در تفکر عاقلانه، رفتار منطقی و سودمند و اقدام موثر در ساز با محیط». (میلانی فر، 1378)
تعریف هوش از نظر هامفریز[51]:
هوش عبازت است از خزانه مهارتهای ذهن آدمی. (پاشاشریفی، 1376)
تعریف هوش از نظر بورینگ[52]:
هوش چیزی است که بوسیله آزمونهای هوش اندازه گیری می شود. (همان منبع)
تعریف هوش از نظر روانشناسان:
تعریف تربیتی هوش
به اعتقاد روانشناسان تربیتی، هوش کیفیتی است که مسبب موفقیت تحصیلی می شود و از این رو یک نوع استعداد تحصیلی بشمار می رود. آنها برای توجیه این اعتقاد اشاره می کنند که کودکان باهوش نمره های بهتری در دروس خود میگیرند و پیشرفت تحصیلی چشمگیری نسبت به کودکان کم هوش دارند. مخالفان این دیدگاه معتقدند که کیفیت هوش را نمی توان به نمره ها و پیشرفت تحصیلی محدود نمود، زیرا موفقیت در مشاغل و نوع کاری که فرد قادر به انجام آن است و بگونه کلی پیشرفت تحصیلی و پیشرفت در موقعیتهای زندگی بستگی به میزان هوش دارد. (اینترنت شبکه ملی رشدمدارس)
تعریف تحلیلی هوش
به اعتقاد نظریه پردازان تحلیلی، هوش توانایی استفاده از پدیده های مرزی یا قدرت و رفتار مؤثر و یا سازگاری با موقعیتهای جدید و تازه و یا تشخیص حالتها و کیفیات محیط است. شایدبهترین تعریف تحلیلی هوش بوسیله وکسلر بیان می شود که هوش یعنی تفکر عاقلانه و عمل منطقی و رفتار موثر در محیط. (منبع قبلی)
تعریف کاربردی هوش:
هوش پدیده ای است که از طریق تستهای هوش سنجیده می شود و شاید عملی ترین تعریف برای هوش نیز همین باشد. (همان منبع)
تاریخچه هوش:
مساله هوش بعنوان یک ویژگی اساسی که تفاوت فردی را بین انسانها موجب می شود، از دیرباز مورد توجه بوده است. برای مثال زیست شناسان، هوش را بعنوان عامل سازش و بقا مورد توجه قرارداده اند. فلاسفه بر اندیشه های مجرد بعنوان معنای هوش و متخصصان تعلیم و تربیت بر توانایی یادگیری تاکید داشته اند. در مقاله معتبر که در سال 1904 منتشر شد، اسپیرمن روانشناس بریتانیایی نخستین کوشش برای تحقیق در ساختمان هوش را با روشهای تجربی و کمی تشریح کرد. پیدایش مقیاس هوشی بینه- سیمون، در سال 1905 و بدنبال آن تهیه و استانداردشدن مقیاس استنفرد- بینه در سال 1916 در امریکا، از فعالیتهای اولیه به منظور تهیه ابزار اندازه گیری هوش بوده است. البته در سال 1838 اسکیرول به منظور تهیه ضوابطی برای تشخیص و طبقه بندی افراد عقب مانده ذهنی، روشهای مختلفی را آزموده این نتیجه رسید که مهارت کلامی فرد بهترین توانش ذهنی اوست. جالب آنکه بعدها نیز مهارت کلامی از عوامل اساسی توانش ذهنی شناخته شد و امروزه نیز محتوای اکثر تستهای هوش را مواد کلامی تشکیل می دهند. ترستون[53]، ثرندایک[54]، سیریل برت[55]، گیلفورد[56]، فیلیپ ورنون[57] از دیگر افرادی که در زمینه هوش به تحقیق و بررسی پرداختند. (اینترنت شبکه رشد ملی مدارس)
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 158 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 181 |
بیا ن مسأ له
هوش هیجانی از سازه هایی ا ست که از طریق تظاهرا ت هیجانی و با درک وا نسجام بخشیدن به هیجا نها جلوه گر می شود . به نظر مایر وسا لووی[1] (1993) هوش هیجانی گونه ای هوش اجتماعی ا ست که توانایی برخورد با عواطف در خود و دیگران را در بر می گیرد.همچنین آ نان بر این باورند که هوش هیجانی قابلیتی ا ست که تفکر و اقدامات هر فرد را هدایت می کند .چنین برداشتی از هوش هیجانی این سوال را پیش می آورد که آیا هوش هیجانی با خلاقیت که یکی از انواع تفکر بوده و رفتاری است که از فرد سر می زند دارای همبستگی است یا خیر ؟
همچنین مساله دیگر آن ا ست که بسیاری از نظریه پردازان هوش هیجانی نظریه های خود را با ارزشیابی که از بزرگسالان به عمل آورده اند عملیاتی کرده اند و از ابزارهایی در این خصوص از آنها بهره گیری شده است مقیاس چند عاملی هوش هیجانی مایر و همکاران،(2000) مقیاس درک عاطفی بارنت[2] (1996) آزمون EQMAPکوپروساواف[3] (1997) و مقیاس هوش هیجانی شوتی[4] و دیگران (1998) بوده است . با این همه بیشتر ابزا رها یی که برای بر آورد هوش هیجانی با جنبه های مختلف آ ن ساخته ا ست عمومأ برای گروه سنی بزرگسالان و گاهی برای کودکان مورد استفاده قرار می گیرد (سالیوان 1999)[5].
در میان ابزارهای که برای گروه جوانان قابل استفاده ا ست سیاهه هوش هیجانی بارآن[6](2000) می باشد. به هر حال هوش هیجانی به دلیل مزایایی چون ارتقا سطح اعتماد به نفس انعطاف پذیری همدلی همسازی با دیگرا ن و تأ ثیر آ ن بر عملکرد خلاقانه افراد مورد تأ یید ا ست. چرنیس[7] (2000) و عاملی سازنده در حیات اجتماعی شخص تلقی می شود . لازاروی و فولکمن[8] (1984). در ایران در خصوص همبستگی و اثر گذاری هوش هیجانی و خلاقیت پژوهش چندانی انجام شده است . و با در نظر گرفتن اینکه هوش هیجانی زمینه ای برای ارتقا عملکرد خلاقانه است و نسل جوا ن برای سازندگی بیشتر نیازمندآن هستند کوشش زیادی صورت نگرفته است. ولذا پژوهش حاضر به دنبا ل پاسخگویی به ا ین سوا ل ا ست که آیا در بین دا نش آموزان دوره متوسطه همبستگی بین هوش هیجانی و خلاقیت آنان مشاهده می شود یا نه ؟
اهمیت و ضرورت موضوع پژوهش
از آنجا که توجه به هوش هیجانی و خلاقیت نقش مهمی در تعلیم و تربیت دارد لازم ا ست دست اندرکاران نظام آموزشی توجه به پرورش و رشد و شکوفایی خلاقیت را در نظر دا شته باشند.
بایستی به معلمان خاطر نشان ساخت که رفتار خلاق و عوامل درونی و بیرونی مرتبط با آن رفتار را می توان تغییر داد و در بهبود آن تلاش کرد. بار آن،(1999)،لذا شناخت خصوصیات افراد خلاق و ویژگیهای شخصیتی آنها امری ضروری است.
نلر[9] (1960) یک مانع بر سر راه خلاقیت را نحوه تفکر دانش آموزان درباره خودشان می داند که آنها ارزیابی های منفی از خود داشته ونیز عدم باور دا شتن خود می تواند خلاقیت را پایین بیاورد.
گلمن[10] (1995) معتقد است می توانیم با شناسایی پایه های هوش هیجانی و آموزش به افراد، توانایی درک خود، مقاومت و کنترل احسا سات خود را افزایش دهیم و در ابعاد مختلف رشد در بعد شناختی هیجانی اخلاقی و اجتماعی تغییرات زیادی ایجاد کنیم .
گمان بسیاری از محققان مانند گیلفورد و تورنس[11] (1985) این است که خلاقیت را باید مجموعه یکپارچه از عناصری مانند (سیالی، ابتکار، انعطاف پذیری و بسط ) دانست که در کنار هم صفتی وحدت یافته را به نام خلاقیت می سازند.
در مورد هوش عمومی و خلاقیت همواره این سوال مطرح است که آیا خلاقیت یکی از عوامل هوش است.یا اینکه بین این دو استقلالی وجود دارد ؟ عده ای معتقدند بین این دو ارتباطی قوی وجود دارد و آنها شبیه بهم هستند و خلاقیت بدون هوش بی معنی ا ست .
عده ای دیگر معتقدند بین این دو ارتباطی وجود ندارد و آنها مستقل از هم عمل می کنند . در این دیدگاه اظهار می شود خلاقیت ترکیبی یکپارچه از عناصر مختلف سیالی ابتکار انعطاف پذیری و بسط ا ست. که بعدی خاص تحت عنوان خلاقیت را می سازند و این عناصر با هم در تعامل و ارتباط هستند.
این گمان نیز هست که اگر پیوستگی بین هوش و خلاقیت وجود دارد تا حد معینی از ارتباط است (سطح آستانه ای ) . و پس از این حد دو حوزه عملکردی مستقل خواهند داشت. علاوه بر اینها ادعا می شود لزومأ هر فرد باهوشی خلاق نیست و هر فرد خلاقی نیز کم هوش نیست . چنین مساله ای بر این عقیده استوار ا ست که خلاقیت ویژه افرادی خاص (با ضریب هوشی معین )ا ست. که تنها آنها قادرند قدرت آفرینندگی را دارا باشند و بعبارت ساده تر خلاقیت دارای توزیعی غیر نرمال است . گیلفورد[12] (1967) اعتقاد دارد ارتباط بین دو مفهوم در زیر سطح آستانه ای 120 بسیار قوی تر از سطوح بالای آ ستا نه ای است .
نظریه آ ستانه ای در حقیقت به میزانی معین از هوش برای خلاقیت اشاره دارد. تورنس (1967) نیر این میزان را با حداقل ممکن بین 115 تا 120 فرض می کند . (دادستان 1372 ).
یکی از کارکردهای اصلی آموزش و پرورش این است که دانش آموزان را نسبت به شخصیت خودشان آگاه سازد. دانش آموزان باید از همان سالهای ابتدا یی مدرسه بی همتا بودن خود و دیگران را بطور عمیق و کامل احساس کنند. فرد برای رسیدن به خلاقیت و خود شکوفایی نیازمند اعتماد به خود است .شخص باید به ارزش فردی خود اطمینان داشته باشد . اسبورن (1370).
از جنبه کاربردی اهمیت موضوع پژوهش را باید بطور عمده به نفع نظام آموزشی تفسیر کرد. اگرچه در سیستم آموزشی ما کمتر به شناسایی و پرورش خلاقیت توجه شده اما لازم است به شناخت دقیق فرایند های هوش هیجانی و خلاقیت پرداخته شود و عوامل موثر بر آنها بررسی گردد.نتیجه ای که از پژوهش حاضر حاصل خواهد شد این است که آیا بین هوش هیجانی و خلاقیت رابطه وجود دارد یا خیر ؟
اهداف پژوهش
هدف اصلی در این تحقیق
بررسی رابطه بین هوش هیجانی و خلاقیت در بین دانش آموزان متوسطه نظری منطقه 11 تهران می باشد.
اهداف فرعی
1- بررسی رابطه هوش هیجانی و خلاقیت در بین دانش آموزان دختر و پسر.
2- بررسی رابطه هوش هیجانی و خلاقیت در بین دانش آموزان دختر رشته های ریاضی و تجربی وانسانی .
3- بررسی رابطه هوش هیجانی و خلاقیت در بین دانش آموزان پسر رشته های ریاضی و تجربی وانسانی.
4- بررسی رابطه هوش هیجانی و خلاقیت در بین دانش آموزان دختر سال اول عمومی
5- بررسی رابطه هوش هیجانی و خلاقیت در بین دانش آموزان پسر سال اول عمومی.
فرضیه های تحقیق:
الف : فرضیه اصلی
بین هوش هیجانی و خلاقیت در دانش آموزان دوره متوسطه منطقه 11 تهران همبستگی وجود دارد .
ب : فرضیه های فرعی
1- بین میانگین هوش هیجانی دختران و پسران تفاوت وجود دارد.
2- بین میانگین خلاقیت دختران و پسران تفاوت وجود دارد.
3- بین میانگین هوش هیجانی دانش آموزان علوم انسانی با علوم ریاضی و تجربی تفاوت وجود دارد.
4- بین میانگین خلاقیت دانش آموزان علوم انسانی با علوم ریاضی و تجربی تفاوت وجود دارد.
5- بین میانگین هوش هیجانی دانش آموزان پایه اول با پایه دوم و سوم تفاوت وجود دارد.
6- بین میانگین خلاقیت دانش آموزان پایه اول با پایه دوم و سوم تفاوت وجود دارد.
متغیرها
اصطلاح متغیر[13] به خصوصیتی اشاره می کند که بوسیله آن اعضای یک گروه یا مجموعه از یکدیگر متمایز می شوند. اعضای گروه ممکن است افرادی باشند که از لحاظ جنسیت، سن، رنگ چشم، هوش، افت شنیداری، زمان واکنش به محرکها، نگرش نسبت به یک موضوع سیاسی و بسیاری از جنبه های دیگر با هم تفاوت دارند. چنین ویژگیهایی را می توان متغیر نامید (فرگوسن[14]، 1989)
متغیر مستقل: متغیری است که پژوهش گر می تواند در آن دخل و تصرف کند و در پژوهش حاضر هوش هیجانی به عنوان متغیر مستقل در نظر گرفته شده است.
متغیر وابسته: متغیری که پژوهشگر نمی تواند در آن دخل و تصرف کند و در پژوهش حاضر خلاقیت بعنوان متغیر وابسته می باشد.
متغیر کنترل: متغیری که حضورش در پژوهش ملموس است و پژوهشگر آن را کنترل می کند در این پژوهش، سن، پایه تحصیلی، جنسیت و رشته تحصیلی متغیر کنترل می باشند.
تعاریف نظری وعملیاتی
الف) تعاریف نظری
هوش هیجانی[15]
مایر و سالوی هوش هیجانی را به عنوان مجموعه ای از توانایی های مرتبط به هم که دارای چهار بُعد اساسی می باشند، تعریف می کنند که این ابعاد عبارتند از:
1- شناسایی و بیان عواطف
2- استفاده صحیح از عواطف
3- فهم و درک عواطف
4- مدیریت و تنظیم عواطف (سیاروجی و همکاران- 2000)
گلمن هوش هیجانی را مهارتی می داند که دارنده آن می تواند از طریق خودآگاهی روحیات خود را کنترل کند، از طریق خودمدیریتی آن را بهبود بخشد، از طریق همدلی تاثیر آنها را درک کند و از طریق مدیریت روابط به شیوهای رفتار کند که روحیه خود و دیگران را بالا ببرد. (مقصودی، 1383)
خلاقیت:
ازنظر تورنس[16] ( 1998) ، : خلاقیت عبارت است از فرآیند حل کردن مشکلات، مسائل، و اطلاعات، عناصر گم شده، چیزهای ناجور، حدس زدن و فرضیهسازی درباره این نواقص و ارزیابی و آزمودن این حدس ها و فرضیه ها، تجدیدنظرکردن و دوباره آزمودن آنها و بالاخره انتقال نتایج. (سیف 1379)
ابراهام مزلو[17] خلاقیت را چنین تعریف کرده است:
خلاقیت در ابتدا از روان ناهشیار سرچشمه می گیرد. ایده های تازه (و یا نوآوریهای واقعی) است که با آن چه در حال حاضر وجود دارد،متفاوت است.
به عقیده برآن[18] (1989) مقدماتی ایجاد می شود. در این وسط معجزه ای رخ می دهد و چیزی به اسم خلاقیت حاصل می شود.
گیلفورد[19] (1971) خلاقیت را این گونه تعریف می کند:
تفکر واگرا در حل مسئله. به نظر او تفکر واگرا تفکری است که در جهات مختلف سیر می کند.
مک[20] کینون( 1985) خلاقیت را حل مسئله به نحوی که ماهیتی «بدیع و نو داشته باشد» تعریف می کند.
ویلیامز[21]( 1985) ، می گوید: «خلاقیت مهارتی است که می تواند اطلاعات پراکنده را به هم پیوند دهد».
استین[22] (1975) خلاقیت را به عنوان : یک فرایندی که منجر به ایده ای تازه شده و توسط گروه زیادی در زمانهای مختلف، مفید قانع کننده و تابع دفاع باشد» تعریف می کند.
گیلفورد ( 1971) ،در مدل «ساختار عقل» خود،خلاقیت را متشکل از 8 بُعد اساسی زیر می داند:
1- حساسیت به مسئله [23]
2- سیالی[24]
3- ایده های نوین[25]
4- انعطاف پذیری [26]
5- هم نهادی[27]
6- تحلیل گری[28]
7- پیچیدگی [29]
8- ارزشیابی[30]
به نظر او زیر هرکدام از این بعدهای اساسی چند بعد فرعی قراردارد. برپایه این مدل گیلفورد یک مجموعه ای از آزمون برای اندازه گیری خلاقیت ساخته که این مجموعه شامل 13 آزمون است. 9 آزمون کلاسی و آزمون شکلی تورنس[31] (1989) خلاقیت را بطور خلاصه مرکب از چهار عامل اصلی می داند:
1- سیالی: یعنی استعداد تولید ایده های فراوان
2- ابتکار: یعنی استعداد تولید ایده های بدیع، غیرمادی و تازه.
3- انعطاف پذیری: یعنی استعداد تولید ایده های متنوع و یا روشهای بسیار گوناگون.
4- بسط: یعنی استعداد توجه به جزئیات.
ب) تعاریف عملیاتی
هوش هیجانی
منظور از هوش هیجانی در این تحقیق نمره ای است که آزمودنیها از آزمون هوش هیجانی بار-آن بدست می آورند.
خلاقیت :
خلاقیت آفرینش فرآورده های پیچیده از مواد اولیه ساده می باشد که در این پژوهش منظور از خلاقیت نمره حاصل از اجرای آزمون سنجش خلاقیت عابدی در بین آزمودنیها می باشد.
پیشینه موضوع پژوهش
بعد از این که برای اولین بار سالووی و مایر در سالهای 1990 تئوری مدونی به نام هوش هیجانی ارائه کردند، از آن زمان تاکنون مطالعات زیادی در مورد این سازه در زمینه های مختلف صورت گرفته است. در این جا برخی از این مطالعات را ذکر می کنیم.
الف : درایران
زارع 1380 رابطه بین هوش هیجانی و موفقیت تحصیلی را مورد ارزیابی قرارداد. وی در این تحقیق از پرسشنامه بار-آن به منظور پیشبینی موفقیت تحصیلی به وسیله هوش هیجانی استفاده نمود و دریافت که بین هوش هیجانی و موفقیت تحصیلی همبستگی معناداری وجود دارد ولی بین هوش شناختی و هوش هیجانی همبستگی معنادار وجود ندارد.
بنکداری در سال 1384 به بررسی رابطه هوش هیجانی والدین با سازگاریهای اجتماعی فرزندان پرداخت . بدین منظور 252 دانش آموز دختر و پسر پایه چهارم دبستان شهر تهران بررسی شدند. در نتایج تحقیق وجود رابطه مثبت و معنادار بین هوش هیجانی والدین و سازگاری اجتماعی فرزندان داشت. مادران از طریق سه مولفه خودکنترلی- هوشیار اجتماعی و خودانگیزی توانایی پیشبینی سازگاری اجتماعی فرزندان دختر خود را دارند. و این امر نزد پدران به مولفههای هوشیاری اجتماعی – توانایی پیش بینی سازگاری اجتماعی فرزندان پسر را دارا می باشند. نتایج نشان می دهد که بین هوش هیجانی پدران و مادران تفاوتی وجود ندارد. تنها در مولفه خودکنترلی نمرات پدران بیشتر از مادران می باشد.
سازگاری اجتماعی دختران از پسران بیشتر است. اما از دیدگاه مادران تفاوتی در سازگاری اجتماعی فرزند دختر و پسر دیده نمی شود.
عباسی (1384) به بررسی و مقایسه هوش هیجانی دانشآموزان پسر کم توان ذهنی آموزش پذیر 12-10 ساله با و بدون اختلالهای عاطفی رفتاری در شهر تهران پرداخت. نتایج تحقیق بین دو گروه مادران فاقد و واجد اختلالات عاطفی رفتاری نشان داد که آنها در زمینه هوش هیجانی کلی و زیر مجموعه ای آنها که عبارتند از: خودآگاهی – خودکنترلی- خودانگیزی – همدلی و مهارتهای اجتماعی می باشند. تفاوت معناداری با یکدیگر دارند.
مقصودی (1384) به بررسی و مقایسه ویژگیهای شخصیتی و روانشناختی(هوش هیجانی – خلاقیت – خودپنداری- خودکارآمدی – منبع کنترل) کارآفرینان تهرانی با افرادی عادی می پردازد که نتایج حاصل از داده های هوش هیجانی نشان می دهد که بین میانگین دو گروه کارآفرینان و افراد عادی تفاوت معناداری وجوددارد. بدین معنی که میانگین هوش هیجانی افراد کارآفرینی به نسبت افراد عادی بالاتر است. این تفاوت علاوه بر میانگین هوش هیجانی کلی در هر پنج مولفه ترکیبی هوش هیجانی نیز معنادار است یعنی میانگین گروه کارآفرینان در مولفههای درون فردی، میان فردی، سازگاری، کنترل تنش و خلق عمومی به نسبت افراد عادی بالاتر است.
پیرخائفی (1372) :
به بررسی رابطه بین هوش عمومی وخلاقیت در بین دانش آموزان پسر دوم نظری دبیرستانهای شهر تهران پرداخته است .نتیجه ارزیابی نشان می دهد که بین هوش عمومی و خلاقیت کلی نمونه تحقیق همبستگی ناچیزی وجود دارد .
ب : در جهان:
براکت[32] (2004) هوش هیجانی 330 مردو زن را با استفاده از مقیاس مایر و همکاران مورد ارزیابی قرارداد . در این تحقیق هوش هیجانی زنان به طور معنی داری بیش از مردان بود. همچنین هوش هیجانی همبستگی منفی و معنی داری با ناسازگاری و رفتارهای منفی اجتماعی داشت. نمرات پایین هوش هیجانی در مردان مربوط به درک هیجانات و استفاده از هیجانات (بهبود تفکر) بود و هوش هیجانی پایین در مردان با مصرف مواد و استفاده از الکل همبستگی داشت. همچنین این افراد دارای رفتارهای انحرافی بیشتر و ارتباطات اجتماعی ضعیف بودند.
سیاروچی[33] و همکاران (2002) در مقاله ای به عنوان «هوش هیجانی رابطه بین استرس و سلامت روانی را تعدیل می کند» مطالعه ای را شرح می دهند که برروی 302 نفر از دانشجویان به روش مقطعی انجام گرفت. 3 شاخه هوش هیجانی در این تحقیق مدنظر بودند که عبارتند از:ادراک و ارزیابی هیجانی،فهم و استدلال در مورد هیجانها و مدیریت و نظمبخشی در خود و دیگران.
استرس نیز در دو بُعد جر و بحث وگفتگوی مشاجره سر میز و وقایع منفی و ناگوار زندگی مورد توجه قرارگرفت. نتایج پژوهش حاکی از این بود که برخی از اشکال هوش هیجانی ممکن است افراد را از استرس محافظت کند و منجر به سازگاری و تطابق بهتری در آنان شود . این امر تلویحات روشنی برای پیشگیری از حالات افسردگی دارد. افرادی که در مدیریت و کنترل هیجانهای دیگران عملکرد خوبی دارند، از حمایت اجتماعی برخوردار بوده و احساس رضامندی بیشتری در زندگی دارند. این حساسیت روزافزون می تواند آنان را در مقابل افسردگی و افکار خودکشی محافظت کند. همچنین آنها به این نتیجه رسیدند که هوش هیجانی رابطه میان استرس و متغیرهای سلامت روان را تعدیل می کند در مواردی افراد باهوش هیجانی بالا تاثیرات بیشتری از استرس داشته و سطح بالایی از افسردگی را نشان می دهند که آنها دو فرضیه را مطرح کردند.
فرضیه گمگشتگی[34]
که پیشنهاد می کند افرادی که در ادراک هیجان در سطح پایین قراردارند در واقع به استرس حساس هستند اما به آسانی تشخیص نمی دهند که استرس بر آنها چه اثری دارد. براین اساس افراد با ادراک هیجانی پایین درباره آن چه احساس می کنند، بیشتر سردرگم می شوند و درک پایینتری از چگونگی تاثیر آن بر زندگی ازخود نشان می دهند .
فرضیه عدم حساسیت[35]
پیشنهاد می کند که افرادی که ادراک هیجانی ندارند با موفقیت تفکرات استرس زا را سرکوب می کنند و یا در کل به آنها توجهی نمی کنند.
هانت و ایوان[36] (2004) در پاسخ به این سوال که آیا هوش هیجانی می تواند پیش بینی کند که افراد چگونه بر تجربیات تکانشی و ناگهانی پاسخ می دهند، مطالعه ای برروی 181 مرد و 233 زن اجرا کردند .نتایج نشان دادند که افرادی که نمرات هوش هیجانی بالایی داشتند نشانه های روانی کمتری در رابطه با تجربیات تکانشی نشان دادند علاوه براین مشخص شد که وقایع ضربه ای تاثیرات منفی بیشتری بر زنها داشت و مردها سازگاری بهتری با این تجربیات از خود نشان دادند.
در پژوهشی که توسط مایر و همکاران (2000) به عمل آمد، مشخص شد که افرادی که نمرات بیشتری در همدلی دارند، انطباق عاطفی بهتری داشته و معاشرتی هستند و در میان مردم محبوبیت بیشتری دارند. این افراد در پاسخدهی به محیط اجتماعی و ایجاد یک شبکه اجتماعی پشتیبان برای خود موفقترند.
شات[37] (2001) در هفت مطالعه جداگانه به بررسی رابطه هوش هیجانی و روابط بین شخصی پرداخت. و دریافت که افراد باهوش هیجانی بالا از قدرت خودکنترلی بالایی برخوردار بوده و نگاه همدلانه بیشتری نسبت به دیگران دارند . آنها همچنین دریافتند که بین هوش هیجانی و مهارتهای اجتماعی رابطه مثبتی وجود دارد به این معنی که افراد باهوش هیجانی بالا قادر به مدیریت صحیح روابط خود بوده و توانایی رهبری بالایی داشته و در حال تعارضات بین شخصی تواناترند. آنها دارای روحیه همکارانه صمیمانه تری بوده که به حفظ و تداوم ارتباطها کمک می کند این افراد از رضامندی زناشویی بهتری نیز برخوردار می باشند.
لوپز[38] (2003) پژوهشی را برای 103 دانشجو به منظور بررسی رابطه هوش هیجانی و کیفیت ارتباطات اجتماعی صورت داد. نتایج حاکی از وجود همبستگی مثبت بین هوش هیجانی و رضایت از روابط اجتماعی بود. افرادی که در مقیاس مدیریت هیجانی نمرات بالاتری گرفته بودند به احتمال بیشتری روابط خود را با دیگران مثبت ارزیابی کردند. همچنین این افراد حمایت بیشتری از والدین دریافت کرده و از تعاملات منفی کمتری با دوستان نزدیک خود برخوردار بودند.
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 47 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 61 |
ریشه های تاریخی هوش هیجانی[1]
ذهن انسان از سه طریق شناخت[2]، احساس[3] و انگیزش[4] عمل می کند. حوزه شناخت شامل اعمالی از قبیل: حافظه فرد، استدلال، قضاوت و به طور کلی اعمال فکری انسان می شود. حوزه احساس شامل: عواطف، حالات روحی، ارزشیابی ها و دیگر حالات احساسی می شود. حوزه انگیزش که می توان گفت همان حوزه شخصیت می باشد و شامل انگیزه زیستی یا رفتار هدف گرا که قابل یادگیری است، می باشد. دو حوزه اول که شامل شناخت و احساس می باشد در واقع تشکیل دهنده هوش هیجانی هستند یعنی می توان گفت که هوش عاطفی همان استفاده آگاهانه از عواطف و احساسات می باشد. (پون- 2002)
در اغلب مواقع روانشناسان هنگام مطالعه هوش بر جنبه های شناختی آن از قبیل حافظه و قدرت حل مشکل توجه می کنند. این در حالی است که در گذشته محققان زیادی به نسبت جنبه های شناختی انسان بر اهمیت جنبه های غیرشناختی[5] نیز تاکید کرده اند. اگر به مطالعات رهبری اوهایو (در دهه 1940) توجه کنیم می توان ملاحظه کرد که در نتیجه این مطالعات توجه به افراد (در مقابل توجه به وظیفه) به عنوان یکی از عوامل اصلی رهبری اثربخش معرفی شد که با الهام از این مطالعات بعدها رهبران اثربخش به عنوان کسانی معرفی شدند که بتوانند اعتماد و احترام متقابل با زیردستان خود داشته و با آنها روابط دوستانه برقرار کنند. با توجه به نتایج این مطالعات می توان دید که جنبه های غیرشناختی رفتار انسان به عنوان عاملی مهم در موفقیت رهبران به شمار می آید. (چرمیس- 2002)
در سال 1940 دیوید وچلر[6] در کنار توجه به عوامل عقلانی[7] به عوامل غیرعقلانی از قبیل عوامل اجتماعی، فردی و احساسی نیز توجه نشان داد و در سال 1943 وی اظهار داشت که توانایی های غیرعقلانی از عوامل ضروری موفقیت در زندگی می باشند. وی در سال 1958 هوش را به صورت ظرفیت کلی فرد برای عمل هدفدار، فکر منطقی و برقراری ارتباط مؤثر با محیط تعریف کرد. ولی او تنها کسی نبود که به اهمیت جنبه های غیرشناختی هوش در موفقیت و سازگاری انسانها با محیط پی ببرد. (چرمیس- 2002)
رابرت ثرندایک[8] در سال 1920 مفهوم هوش اجتماعی را مطرح کرد و آنرا به عنوان توانایی درک دیگران و توانایی برای برقراری ارتباط با آنها تعریف کرد. ولی متاسفانه کارهای وی تا سال 1983 فراموش شده و یا نادیده گرفته شدند. (پون- 2002)
تا اینکه در سال 1983 گاردنر[9] از نظریات او استفاده کرد و به انتشار مطالبی درباره هوش چندجانبه[10] پرداخت. وی بیان داشت که هوش درون فردی[11] و هوش بین فردی[12] نیز به اندازه بهره هوشی افراد (IQ) که با تستهای خاصی اندازه گرفته می شود، اهمیت دارند. (چرمیس- 2002)
اصلاح هوش عاطفی همانند چتری است که مجموعه ای از مهارتها و خصایص فرد را در زیر خود جمع کرده است و بعضی دانشمندان این مهارتها را در دو گروه عمده مهارتهای بین فردی و مهارتهای درون فردی تقسیم بندی می کنند. این مهارتها به گونه ای هستند که با حوزه های سنتی مهارت و تخصص از قبیل دانش مشخص، هوش عمومی و مهارتهای فنی و حرفه ای ارتباط چندانی ندارند و از آنها جدا می باشند. اغلب دانشمندان هوش عاطفی عقیده دارند که به منظور تعادل در رفتار، برخورداری از عملکرد بهتر در جامعه و یا در یک سازمان یا حتی در درون خانواده و زندگی زناشویی باید انسانها دارای بهره هوشی (IQ) و بهره عاطفی (EQ) بوده و استفاده مناسبی از هر دو اینها ببرند. هوش عاطفی شامل آگاهی داشتن نسبت به عواطف و چگونگی تعامل این عواطف با IQ می باشد یعنی فردی که می خواهد در زندگی خود موفق باشد و جزء بهترین افراد باشد باید از عواطف و احساسات خود و دیگران آگاه بوده و از عواطف استفاده منطقی ببرد. (کرستید – 1999)
در سال 1985 یک دانشجوی مقطع دکتری در رشته هنر در یکی از دانشگاههای آمریکا پایان نامه ای را به اتمام رساند که در عنوان آن از واژه هوش عاطفی استفاده شده بود. این چنین به نظر می رسید که این اولین استفاده علمی و آکادمیک از واژه هوش عاطفی باشد. (هین، 2004). در سال 1990 سالوی و مییر[13] با آگاهی از کارهای انجام شده در زمینه جنبه های غیرشناختی هوش داشتند، اصطلاح هوش عاطفی را به کار بردند. (چرمیس- 2002) این دو دانشمند بیان داشتند که هوش عاطفی این امکان را برای ما فراهم می کنند که به صورت خلاقانه تری بیاندیشیم و از عواطف و احساسات خود در حل مسائل و مشکلات استفاده کنیم. این دو دانشمند تحقیقات خود را در زمینه اندازه گیری و سنجش هوش عاطفی ادامه دادند و در سال 1988 بیان داشتند که هوش عاطفی تا حدی باهوش عمومی همپوشانی دارد و شخصی که دارای هوش عاطفی باشد، باید چهار مهارت زیر را داشته باشد:
1- تشخیص عواطف[14]
2- استفاده از احساسات و عواطف[15]
3- فهم عواطف[16]
4- تنظیم و کنترل عواطف[17]
به جای کسانی که برای اولین بار اصطلاح هوش عاطفی را به کار بردند،دانیل گلمن[18] کسی است که بیشتر از همه نامش با عنوان هوش عاطفی گره خورده است. وی که خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز بود، رشته روانشناسی را در هاروارد به پایان رساند و مدتی نیز با دیوید مک کلی لند و دیگران کار کرد. گروه مک کلی لند[19] می خواستند بدانند که چرا تستهای هوش نمی توانند مشخص کنند که افراد در زندگی خود موفق می شوند یا نه. گلمن در سال 1995 کتابی تحت عنوان هوش عاطفی منتشر کرد که این کتاب پرفروشترین کتاب سال شد و تلویزیون امریکا با مصاحبه های گسترده ای که با وی در زمینه هوش عاطفی داشت موجب معروف شدن وی در سطح جهان گردید. گلمن در کتاب خود اطلاعات جالبی در ارتباط با مغز، عواطف و رفتارهای آدمی ارائه می دهد. تعریف گلمن از هوش عاطفی بدین صورت است: «ظرفیت یا توانایی سازماندهی احساسات و عواطف خود و دیگران، برای برانگیختن خود و کنترل موثر احساسات خود و استفاده از آنها در روابط بادیگران». به عقیده وی هوش عاطفی در محیط کار از سازه ای چند بعدی تشکیل شده که شامل پنج جزء زیر می باشد:( کرستید، 2000)
1- خودآگاهی[20]
2- خودکنترلی[21]
3- انگیزش[22]
4- همدلی[23]
5- مهارتهای اجتماعی[24] (راحیم، 2003)
هوش عاطفی و بهره هوشی (IQ & EQ)
سالها بود که IQبه عنوان مهمترین پیشبینی کننده موفقیت آتی افراد در زندگی مطرح بود و تصور براین بود که افرادی که دارای میزان ضریب هوشی بالاتری باشند، نسبت به دیگران موفق تر خواهندبود. در نتیجه این گونه تصورات حتی در مدارس نیز سعی براین بود که آگاهی و دانش بچهها را تا حد ممکن افزایش دهند و به آموزش بهای زیادی داده می شد. اما تحقیقات اخیر نشان می دهند که IQبه تنهایی نمی تواند بیان کننده علل موفقیت افراد در سر کار یا زندگی باشد. چرا که ما می توانیم افرادی را ببینیم که دارای ضریب هوشی بالایی هستند و در تحصیل موفق بوده اند اما در زندگی به عنوان یک فرد موفق مطرح نمی باشند. (پون، 2002)
در ارتباط با این که IQ به تنهایی نمی تواند پیش بینی کننده عملکرد شغلی افراد باشد، در سال 1984 تحقیقات جیهانتر و آرهانتر[25] نشان داد که در بهترین وضعیت IQ مسئول 25 درصد تغییرات می باشد. درس ال 1996 نیز استرنبرگ[26] با بررسیهای مختلفی که در زمینه هوش انجام داد به این نتیجه رسید که IQ می تواند حداکثر 10 درصد و حداقل 4 درصد مسئول موفقیتهای افراد باشد که البته 10 درصد واقعی تر به نظر می رسد. محققان زیادی نیز اظهار می دارند که هوش عاطفی یک جزء لازم برای رهبری اثربخش می باشد. یک فرد بدون هوش عاطفی حتی اگر بهترین آموزشها را در جهان دیده باشد و دارای ذهنی تحلیلی و دقیق باشد و بهترین ایده ها را هم در سر داشته باشد،باز هم نمی تواند یک رهبر بزرگ باشد.
در حقیقت 80 درصد موفقیتهای افراد در سرکار به هوش عاطفی وابسته است و تنها 20 درصد آن به IQ بستگی دارد و اغلب کسانی که دارای عملکرد بهتری می باشند هوش عاطفی بالایی دارند. این در حالی است که اکثر افرادی که عملکرد پایین تری دارند به این علت نیست که مهارتهای فنی کمتری نسبت به دیگران دارند بلکه اکثرا این گونه افراد مهارتهای بین فردی کمتری دارند. ارتباطات کاری شان ضعیف است، اقتدارطلب و یا جاه طلب می باشند یا این که با مدیریت سطح بالا اختلاف دارند. تعجب آور نیست،اگر گفته شود تاثیر هوش عاطفی همزمان با بالارفتن مدیران در سلسله مراتب سازمانی افزایش می یابد چرا که اهمیت ارتباطات سازمانی زیاد می باشد. (جانسون- 1999)
گلمن در طی تحقیقات خود به عنوان مشاور سازمانها دریافت که در تمام سطوح سازمانی EQ دوبرابر مممتر از داشتن مهارتهای فنی و IQ می باشد. تحقیقات دیگر نشان دهنده این است که هوش عاطفی نقش مهمتر و بیشتری در سطوح بالای سازمانی بازی می کند، زمانی که گلمن این موضوع را مورد بررسی قرارداد به این نتیجه رسید که در سطوح بالای سازمانی کسانی که عملکرد بهتری نسبت به افراد متوسط دارند،تقریبا 90 درصد تفاوت در ویژگیهایشان قابل استناد به هوش عاطفی است تا تواناییهای شناختی. (راحیم، 2003)
در مطالعه ای در دانشگاه برکلی از 80 دانشجوی دکتری در هنگام فارغالتحصیلی، تستهای شخصیت، تستهای هوش و مصاحبه های دیگری به عمل آمد. چهل سال بعد زمانی که آنها در اوایل هفتادسالگی قرارداشتند، دوباره مورد مطالعه قرارگرفتند و میزان موفقیت آنها در زمینه تخصصی خود سنجیده شد. نتیجه این تحقیق نشان داد که در مورد موفقیت حرفهای و پرستیژ و شهرت فردی، تواناییهای عاطفی و اجتماعی 4 برابر مهمتر از IQ می باشند. (کرستید- 2000)
در طی سالهای 1998 گلمن در طی بررسی 200 شرکت و سازمان در سرتاسر جهان به این نتیجه رسید که تفاوت در بین افراد به علت تواناییهای شناختی و مهارتهای فنی می باشد و بقیه به علت تفاوت در شایستگی های عاطفی می باشد و حتی در موقعیتهای رهبری در سطوح بالای سازمانی بیش از تفاوتهای بین فردی به علت شایستگیهای عاطفی می باشد. (پون- 2002)
البته احمقانه است که بگوییم مهارتهای شناختی برای موفقیت افراد مهم نمی باشند، بلکه این مهارتها در صورتی که به همراه مهارتهای عاطفی باشند، موثرتر و اثربخشتر خواهدبود. برای نمونه مهارتهای شناختی جزء مهمترین عوامل برای موفقیت در تحصیل می باشند. چنانچه شمال مایل به ادامه تحصیل در دانشگاهی همچون برکلی باشید به میزان زیاد به چنین مهارتهایی نیاز دارید تا در این دانشگاه پذیرفته شوید اما چنانچه بعد از فارغ التحصیلی و ورود به جامعه، خودتان را با همکلاسیهای دیگر خود که دارای هوش عاطفی بالاتر و مهارتهای اجتماعی بیشتری نسبت به شما بودند ولی بهره هوشی آنها تا حدی از شما کمتر بود، مقایسه کنید خواهید دید که درست است برای دانشمند یا دکترشدن به بهره هوشی در حدود 120 نیاز است اما برای مقاومت در مقابل مشکلات زندگی و کاری و داشتن همکاری بهینه با دیگران به مهارتهای عاطفی نیاز است. می توان گفت کسانی که هوش عاطفی آنها نسبت به دیگران زیاد است ولی 10 تا 15 امتیاز بهره هوشی (IQ) کمتر دارند، در همکاری با زیردستان خود و برقراری روابط اجتماعی و در نتیجه در زندگی و کار خود موفق تر خواهندبود. (کرستید، 2000)
در مطالبی که مطرح گردید اکثرا سعی براین بود که اهمیت مهارتهای عاطفی و داشتن هوش عاطفی بالاتر پررنگ نشان داده شود ولی نباید فراموش کرد که در واقع مهارتهای شناختی و غیرشناختی مکمل هم هستند. تحقیقات دانشمندان بیان کننده این مطلب است که مهارتهای عاطفی واجتماعی موجب بهبود عملکرد شناختی فرد خواهندشد و هیچ کدام از این مهارتها به تنهایی مثمرثمر واقع نخواهندشد.
آموزش هوش عاطفی
یک بچه زمانی که متولد می شود بطور ذاتی دارای هوش می باشد، درست است که او قادر به خواندن و نوشتن نیست و نمی توان از او آزمون هوش گرفت ولی با وجود این می توان گفت که این بچه هوشمند است. همه ما تواناییهایی داریم که ذاتی بوده و نمی توان آنها را افزایش داد و در مقابل، بعضی از تواناییهای دیگر در وجود هر فرد هستند که قابلیتهای آموزش، یادگیری و بهبود و توسعه را دارند. هوش عاطفی به طور ذاتی و فطری در درون هر فرد وجود دارد ولی می توان مهارتهای عاطفی را نیز به افراد آموزش داد و دانش و آگاهی آنها را نسبت به عواطف خود و دیگران افزایش داد که در نتیجه آن هوش عاطفی افراد نیز افزایش خواهدیافت. (هین- 2004)
بهترین خبر درباره هوش عاطفی این است که آن برخلاف IQ قابل یادگیری است. اگر انسانها درباره احساسات و تجارب خود با هم بحث و گفتگو کنند این امر به نوعی موجب یادگیری عاطفی آنها خواهدشد که البته یادگیری درباره عواطف بدین گونه نیست که چند تمرین خاص را انجام داد و نتیجه یادگیری را بلافاصله مشاهده کرد بلکه نتیجه این نوع یادگیری در تعامل با افراد و در فعالیتهای گروهی نمایان خواهدشد. آموزش هوش عاطفی بدین معنا نیست که به افراد پند و نصیحت بدهیم بلکه بدین صورت می باشد که در آنها نسبت به احساسات و عواطف، حساسیت ایجاد کرده و آگاهی و دانش آنها را نسبت به ابعاد عاطفی موجود در درون انسانها افزایش دهیم. مهارتهای عاطفی را که افراد می آموزند به آنها در زمینه برقراری ارتباط با دیگران در محیط کار واجتماع کمک خواهد کرد که در نتیجه آن همکاری بین افراد بهتر شده و عملکردشان نیز بهبود خواهدیافت. آموزش هوش عاطفی و افزایش آگاهی افراد نسبت به عواطف خوب و بدی که در درون انسانها نهفته اند به طور موثری موجب افزایش مهارت خوب گوش دادن، برقراری ارتباط با دیگران و بیان احساسات خود،حل تعارضات و مقابله با فشار عصبی و استرس خواهدشد.
جیمز پون[27] در نتیجه تحقیقات خود در سنگاپور بیان می دارد که سطح هوش عاطفی افراد به طور ژنتیکی ثابت نیست و می توان آنرا بهبود داد و اگر ما آگاهی افراد را نسبت به مزایای هوش عاطفی افزایش دهیم، افراد بیشتری سعی خواهند کرد که برروی هوش عاطفی خود سرمایه گذاری کنند تا موفقیتشان در زندگی کاری افزایش یابد. انسانها همزمان با آگاه شدن نسبت به عواطف و احساسات خود سعی خواهندکرد که تاثیر عواطف و احساسات را در تعاملاتشان با دیگران نیز درک کنند که این گونه آگاهیها بر روابط اجتماعی و کار گروهی آنها تأثیر مثبت خواهندداشت. (پون-2002)
هوش عاطفی در محیط کار
در گذشته به کارکنان گفته می شد که عواطف و احساسات خود را در خانه رها کرده و به سر کار بیایند که کارکنان نیز اجبارا از این رویه تبعیت می کردند ولی این رویه زمان زیادی به طول نیانجامید. چرا که انسانها در هر سازمان یا گروهی که مشغول بوده و با انسانهای دیگری سروکار داشته باشند،محتاج تعاملات عاطفی با دیگران هستند. (جانسون- 1999)
احساسات و عواطف برهرچیزی که ما انجام می دهیم، تأثیر دارند. علیالخصوص در محیط سازمانی عواطف منجر به رفاقت و صمیمیت در بین اعضای تیم شده و بهرهوری سازمان را افزایش می دهند. البته نباید فراموش کرد که همین عواطف چنانچه درست از آنها استفاده نشود، می توانند ویرانگر و نابودکننده نیز باشند پس می توان گفت که هوش عاطفی به روابط بین فردی شکل می دهد. البته با وجود همه این حرفها هنوز هم بسیاری از مدیران هستند که تمایل به کنارگذاری عواطف واحساسات دارند و دوست دارند فقط با منطق کار کنند ولی تحقیقات فراوانی نشان دهنده این مطلب اند که چنانچه عواطف به طور مفید و موثری اداره شوند، موجب افزایش اعتماد متقابل، وفاداری و تعهد کارکنان خواهندشد و بهره وری سازمانی افزایش خواهدیافت. از طرف دیگر، نوآوریهای سازمانی و همکاریهای کارکنان نیز بهبود خواهند یافت و عملکرد تیمی و سازمانی نیز در کل بهتر خواهدشد.(جانسون و همکاران 1999)
کلید عوامل غیرشناختی با عملکرد شغلی افراد در سازمانها ارتباط دارند به طوری که جای تحقیقات فراوانی در این زمینه وجود دارد. اکثر تحقیقات انجام شده به این نتیجه رسیده اند که عوامل غیرشناختی از مهمترین تعیینکنندگان رفتار کاری می باشند. مخصوصا در محیطهای کاری متغیر امروزی که داشتن انعطاف پذیری و سازش با تغییرات و همگامی با آنها از ضروریات میباشد، تنها چیزی که هنوز جای ابهام دارد، اندازه گیری و سنجش دقیق این عوامل غیرشناختی و انتخاب کارکنان شایسته براساس آنها می باشد.
از دیدگاه گلمن استفاده از مهارتهای عاطفی در محیط کار و داشتن کارکنانی با هوش عاطفی بالا از دو جهت برای سازمانها سودمند است، بدین ترتیب که اولا افراد بر خودشان می توانند کنترل داشته و خود را اداره کنند و ثانیا روابط اجتماعی بین افراد نیز بهبود خواهدیافت که موجب برقراری ارتباط موثر در بین کارکنان خواهدشد. (کرستید 1999)
در نتیجه تحقیق جانسون و ایندوک[28] مشخص شد که مدیران و کارکنان هر دو باید در درون سازمان مورد مطالعه قرارگیرند. کارکنان به منظور برقراری ارتباطات اثربخش با سایرین به هوش عاطفی نیاز دارند و مدیران نیز چنانچه دارای مهارتهای عاطفی بالایی باشند می توانند موجب عملکرد فراتر از انتظار کارکنان شوند. هوش عاطفی و داشتن مهارتهای عاطفی در درون سازمانها هم برای مدیران و هم برای کارکنان مفید است چرا که مدیران دارای کارکنانی هستند که دارای شور و اشتیاق فراوان برای کار هستند و کارکنان نیز مدیرانی خواهندداشت که آنها را درک می کنند و به مشکلات و نیازهایشان رسیدگی می کنند. (جانسون و همکاران 1999)
کای[29] خاطرنشان می کند که هوش عاطفی موجب انطباق فردی و کاهش مقاومت آنها در مقابل تغییرات خواهدشد. از طرف دیگر مطالعات اسکات[30] و همکارانش نشان می دهد که هوش عاطفی رابطه مستقیم با تمایلاتی از قبیل خوش بینی، گرایش به شادزیستن، و تمایل به کاهش اعمال غیرارادی دارد. همچنین تحقیقات مارتینز پونز[31] نیز بیانگر این مطلبند که افزایش هوش عاطفی موجب رضایت از محیط کاری و زندگی اجتماعی افراد خواهدشد و علائم افسردگی را نیز کاهش خواهدداد. خلاصه این که با مروری بر تحقیقات انجام شده در زمینه هوش عاطفی به این نتیجه می رسیم که هوش عاطفی موجب نتایج مثبتی برای سازمانها خواهدشد و بر رفتار و نگرش کارکنان تاثیر خواهدگذاشت. (راحیم، 2003)
هوش هیجانی نماینده توانایی تشخیص، ارزیابی و بیان هیجان و آگاهی از هیجانها، توانائی دستیابی به / و یا ایجاد احساسات تسهیل فعالیتهای شناختی و عمل سازگارانه و توانایی تنظیم هیجانها در شخص و دیگران می باشد (مایر و سالوی 1997) . به عبارت دیگر، هوش هیجانی عبارت از پردازش مناسب اطلاعاتی می باشد که بار هیجانی دارند و استفاده از آن برای هدایت فعالیتهای شناختی مانند حل مساله و تمرکز انرژی برروی رفتارهای لازم. اصطلاح مذکور این فکر را انتقال می دهد که راههای دیگری برای باهوشبودن وجود دارد که غیر از تاکید بر تستهای استاندارد بهره هوشی می باشد. اینکه فراد می تواند این توانائیها را پرورش دهد و اینکه هوش هیجانی می تواند پیشبینیکنندة مهمی برای موفقیت در روابط شخصی، خانوادگی و محل کار باشد. هوش هیجانی در مقایسه با مفاهیم سنتی هوش متبلور، اصطلاح امیدوارکنندهای بنظر می رسد. به همین دلایل هوش هیجانی به روانشناسی مثبت تعلق دارد.
اولین شاخه هوش هیجانی با ظرفیت ملاحظه و بیان احساسات شروع می گردد. هوش هیجانی بدون قابلیتهائی که در این شاخه اول وجود دارند غیرممکن می باشد (در این مورد سارنی[32] 1990 و 1999 نیز همین موضوع را عنوان می کند. اگر هر بار که احساسات ناخوشایند به وجود می آید مردم به آن توجه ننمایند، در مورد احساسات، معلومات بسیار کمی بدست می آورند. احساس هیجانی شامل ثبت، توجه و معنی سازی پیامهای هیجانی می باشد، به آن صورتی که در حالات صورت، تُن صدا ،یا محصولات هنری فرهنگی بیان گردیده اند. شخصی که حالت ترس را در صورت دیگری می بیند، خیلی بیشتر در مورد هیجان و افکار آن شخص می فهمد تا کسیکه این عملات را از دست داده و به آن توجه ننموده است. شاخه دوم هوش هیجانی در مورد سهولت در فعالیتهای شناختی می باشد. هیجانها ترکیبی از سازمانهای مختلف روانی، فیزیولوژیکی، تجربی، شناختی وانگیزشی می باشند. هیجانها از دو طریق وارد سیستم شناختی می گردند: به عنوان احساسات شناخته شده،مانند مورد کسی که فکر می کند «حالا من کمی غمگین هستم» و به عنوان شناختهای تغییریافته، مانند وقتی یک شخص غمگین فکر می کند «من خوب نیستم». تسهیل هیجانی تفکر – شاخه دوم- متمرکز براین موضوع است که چگونه هیجان برروی سیستم شناختی اثر می نماید و به این ترتیب چگونه می تواند برای حل مساله بنحو موثر، استدلال، تصمیم گیری و کارهای خلاق بکاررود. البته شناخت می تواند بوسیله هیجان هائی از قبیل اضطراب و ترس مختل گردد. از طرف دیگر هیجانها می توانند در سیستم شناختی الویت ایجاد کنند که به چه چیز مهمی توجه کند و به آن بپردازد (ایستربروک[33] ، 1959 ،ماندلر[34] 1975، سیمون[35] 1982)؛ و حتی در مورد چیزی که در یک خُلق معین بهتر انجام میشود تمرکز نماید.