دسته بندی | مدیریت |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 23 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 46 |
مقدمه:
برای هر مدیری در سازمان آگاهی از مسئله انگیزش کارکنان، که در واقع تحلیل علت و سبب حرکت و رفتارهای اعضا و افرادسازمان است ضرورت دارد. تحلیل در مورد مسئله انگیزش، پاسخ چراهای رفتار آدمی است، چرا انسان در سازمان کار میکند؟ چرا بعضی افراد فعال و برخی کم کارند؟ علت علاقه به شغل و یا بی علاقگی به کار چیست؟ این سؤالات و بسیاری دیگر هم با موضوع انگیزش در ارتباط هستند و پاسخ به آنها در انگیزش و انگیزه های کارکنان خلاصه می شود. از این رو مدیران با احاطه به نحوه انگیزش کارکنان و انگیزه های آنان می توانند در تحقق اهداف سازمان به کمک کارکنان به سهولت گام برداشته و در انجام سایر وظایف خود نیز موفق باشند.
انگیزش : تعریف و توضیح
انگیزش در لغت به معنای تحریک و ترغیب و حالتی که انسان را به انجام رفتار یا فعالیت خاصی متمایل می سازد. و بعبارت کامل تر آنچه که شخص را به حرکت وا می دارد نظیر ترس، قدرت و ... غرایز نشان دهنده فشارهایی هستند که اساسن آنها را نیازهای فیزیولوژیک بدن انسان تشکیل می دهد و در صورتی که انگیزش بیانگر گوشه هایی از رفتارهای آموخته شده است به طور کلی نیازهای غریزی دارای ویژگیهای زیر هستند:
1- عمومیت دارند 2- آموزش پذیرنیستند 3- یکسان عمل می کنند
انگیزش دارای علت درونی یا بیرونی می باشد از علل درونی آن می توان نیاز به احترام از ایجاد تغییر دردیگران و رضایت شخصی از خود را نام ببرد و از عوامل بیرونی آن می توان الگو قراردادن دیگران متقاعد ساختن و سرانجام عوامل محیطی را بیان نمود.
مبنای انگیزش در کارکنان روابط غیررسمی می باشد و روابط رسمی موجب کشتن انگیزه در کارکنان می شود. نیاز به احترام مهمترین منبع انگیزش است. انگیزه می تواند سازنده و مخرب (مثبت و منفی) باشد مثل دوستی، دشمنی، صلح ، جنگ و ...
رابطه مستقیمی بین انگیزش و اهداف و درجه تلاش و کوششی که هر فرد برای رسیدن به آنها صرف می کند وجوددارد به عبارتی اگر انگیزه در فرد بالا باشد اهداف بلند انتخاب می کند و اگر ارزش هدف بسیار بالا باشد انگیزه فرد برای کسب آن تشدید می شود و به تلاش و جدیت وافری متوسل می گردد.
فرایندانگیزش به صورت شکل زیر است:
یک نیاز تأمین نشده موجب ایجاد تنش می شود که آن نیز به سهم خود در فرد پویایی بوجود می آورد و او را به جهتی سوق می دهد. این پویش موجب جستجو برای هدف خاصی می شود که اگر آن هدف تأمین گردد می تواند نیاز را تأمین کند و باعث کاهش تنش شود.
در اصطلاح فنی ما، نیاز به معنی نوعی کسر و کمبود روانی و فیزیولوژیک است که می تواند به دستاوردهای منجر شود.
مروری بر تئوریهای انگیزش و سیر تاریخی آنها
از 0000 تا 1900 میلادی ] روشهای اولیه از قرن بیستم زور و تهدید کاگران [
از 1900 تا 1940 تا 1940 میلادی ] تیلور و مدیریت علمی[
از 1940 تا امروز 2000 م ] نهضت روابط انسانی[
تئوریهای انگیزش مبتنی بر هدف: |
تئوریهای انگیزش مبتنی بر نیاز: |
- مدلهای انتظاری وروم، پورتر و لولر |
مازلو: تئوری سلسله مراتب نیازهای انسانی |
- تئوری برابر آدامز |
آلدرفر: تئوری نیاز به زندگی، وابستگی و رشد |
- تئوری هدف لاک |
مکلند: تئوری نیازهای ارضا شده |
- تئوری جذب کلی |
هرزبرگ :تئوری دو مرحله ای (عوامل بهداشتی و روانی) |
سایر تئوریها
مک گرگور :تئوری x و y و نظریه هافستند
اوچی : تئوری Z
مککوبی : تئوری اجتماعی
نگرشهای اولیه به نگرش
تا قبل از انقلاب صنعتی مردم بوسیله نیازهای غریزی برانگیخته می شدند و به انجام امور و وظایف محوله می پرداختند تحقیر، توهین و فشار به بردگان برای کارکردن زیاد تنها روش برانگیزاننده این دوران بود.
با آغاز قرن بیستم تیلور تلاش کرد مدیریت علمی را توسعه دهد و انگیزش از طریق جنبه مادی (پول) و تهدید صورت می گرفت.
نهضت روابط انسانی با تأکید و توجه بر جنبه های روانی و اجتماعی کارکنان سهم زیادی در توسعه تئوریهای انگیزش از اواسط قرن بیستم داشته است.
تئوریهای انگیزش مبتنی بر نیاز
این تئوری بر نیازهایی که موجب (محرک) رفتار می شود تأکید می کند به عبارتی دیگر این تئوریها بر نیازهای فرد یا اهدافی که وی می خواهد بدست آورد توجه خاصی دارد و سعی می کنند مدلی از عوامل انگیزش بیرونی ارائه کنند.
این تئوریها عبارتند از:
الف - تئوری سلسله مراتب نیازهای انسان مازلو
ب - تئوری نیاز به زندگی، وابستگی و رشد آلدرفر
ج - تئوری نیازهای اکتسابی مکلند
د - تئوری نیاز به عوامل بهداشتی و روانی هرزبرگ
الف - تئوری سلسله مراتب نیازهای انسان مازلو
مازلو ادعا دارد که نیازهای انسان می تواند موجب رفتارهای هدفدار در انسان شود. اساس تئوری بر این است که همه افراد بشر دارای نیازهای اولیه و اساسی هستند و به دنبال ارضای این نیازها، انگیزه و هدف از فعالیت های انسان تأمین این نیازهاست. بعلاوه این نیازها اولویت سیستمی دارند که بیانگر طبیعت ترتیبی نیازهای انسان است.
سطوح نیازهای انسان مازلو به شرح زیر است:
1- نیازهای حیاتی : اینها نیازهای ابتدایی (اولیه) هستند که بدن هر انسان برای زنده ماندن و ادامه حیات به آنها نیاز دارد مانند غذا، آب و خواب و در یک محیط سازمانی نیازهای حیاتی شامل دستمزد نیز می شود چرا که با دریافت مزد جهت تأمین نیازهای حیاتی (مثل خوراک ، پوشاک، مسکن و ...) آنها را می توان برآورد کرد.
اهمیت نیازهای حیاتی قابل توجه بوده و در اغلب قوانین کشورهای دنیا به عنوان نیازهای اساسی مطرح می شوند که دولت ها موظف به تأمین آن هستند. یعنی دولت ها باید نیازهای پنجگانه خوراک ، پوشاک مسکن، آموزش و پرورش و بهداشت و درمان را در حداقل لازم برای ادامه زندگی شرافتمندانه تأمین نماید. البته جدیداً نیاز به حفظ محیط زیست به نیازهای حیاتی افزوده شده است.
توجه به تشخیص تفاوت بین نیاز و خواسته بسیار حائز اهمیت است. مازلو نیازهای حیاتی را نیازهای اولیه که بدن هر انسان برای ادامه حیات به آن نیاز دارد و با انسان متولد می شود توصیف می کند. مثل نیاز به غذا و آب و هوا در کمترین حد مورد نیاز برای ادامه حیات. این با خواسته که معنای آن دخالت میل و سلیقه های شخصی در تأمین نیازهای حیاتی است فرق می کند.
2- نیازهای امنیتی:این نیاز در هر محیطی همراه فرد است. در صحنه زندگی، امنیت از گزند حوادث و اتفاقات ناخوشایند و به معنای سازمانی عبارت از امنیت شغلی است. البته مراد از امنیت شامل امنیت اجتماعی و امنیت شغلی است که متأسفانه برداشت های اشتباهی در این مورد صورت می گیرد و بعضی ها معتقدند که این امنیت شامل امنیت شغلی است.
3- نیازهای اجتماعی: پس از امنیت ، توجه فرد متوجه نیازهای روانی و حمایت های اجتماعی و هویت گروهی می شود. در سازمان این نیاز به صورت نیاز به تعلق گروه و تیم تجلی می یابد. برای مثال دوستیها و احساس تعلق گروهی و روابط انسانی و اجتماعی در جهت ارضای نیازهای روانی است.
4- نیاز به احترام: این نیاز شامل احترام به خود نیز می شود. مواردی مثل کفایت، تشخص و شهرت و دسترسی به اهداف مورد نظر در مورد این نیاز مطرح می شوند. در سازمان این نیاز به صورت شناخته شدن توسط مدیریت و قبول آراء و عقاید فرد توسط مدیر و سازمان بیان می شود.
5- نیاز به خودیابی: این نیاز به آگاهی ، استفاده و بهره وری کامل شخص از تواناییها و استعدادهای خود باز می گردد. و عبارت است از اینکه فرد قادر باشد اثر مشخص و مستقیمی بر نحوه زندگی خود داشته باشد. در سازمان این نیاز به صورت داشتن اختیار کامل برای انتخاب و طراحی شغل مورد نظر و مدیریت با توجه به نتیجه کار و نه وسیله کار تجلی می یابد.
استثناهای نظریه نیازهای مازلو:
1- یک نیاز زمانی که ارضا شد دیگر برانگیزاننده نیست.
2- یک نیاز زمانی که نیازهای قبلی آن ارضا نشده باشد نمی تواند نقش برانگیزاننده داشته باشد.
3- اگر نسبت به نیازی از نیازهای قبلی (پایینی) در سلسله مراتب نیازها احساس عدم رضایت و کفایت شود مجدداً ارضای همان نیاز نقش برانگیزاننده خواهد داشت.
4- یک تمایل درونی برای طی همه مراحل سلسله مراتب نیازهای انسان در همه افراد وجود دارد.
5- نیاز به خودیابی نظیر سایر نیازها نیست.
ارزیابی تئوری انگیزش مازلو:
مازلو به طور خاص این تئوری را برای محیط ها و موقعیت های سازمانی ننوشت. ولی این تئوری بیشترین کاربرد را در سازمانهای صنعتی و بازرگانی پیدا کرده است. به همین علت مشکلات چندی در بکارگیری آن در محتوای سازمانی هست که در ذیل به آنها اشاره می شود:
1- ضرورتاً هر فردی تنها بوسیله آن چیزهایی که در سازمان هست برانگیخته نمی شود.
2- برای تجلی نیاز بعدی، میزان رضایتی که در هر مرحله باید حاصل شود مشخص و روشن نیست.
3- تئوری همه رفتارها را نمی تواند توضیح دهد.
4- این تئوری بر اساس موقعیت زندگی مردم آمریکا در سال 1940 طراحی شده و شرایط و ارزشها و فرهنگ رفتاری مردم آمریکا در آن زمان را بیان می کند.
5- حوادث سازمانی می توانند منعکس کننده یا هدف رضایت در بیش از یک سطح نیاز در سلسله مراتب نیازها باشند.
6- افراد ارزشهای متفاوتی برای هر نیاز در هر سطحی قائل هستند.
7- این تئوری طی سالیان دراز بسیار تغییر پذیر بوده و مدیران با جابجایی این اجزاء به نفع ایجاد انگیزش در کارکنان از آن استفاده کنند.
ب - تئوری زندگی، وابستگی و رشد آلدرفر:
آلدرفر در سال 1972 یک سلسله مراتب نیازهای سه مرحله ای به صورت زیر ارائه کرد.
1- نیاز به زندگی: این مرحله از نیاز به زمینه های زندگی و حیات و یا ادامه زندگی و امنیت شخص باز می گردد. نیاز به زندگی آلدرفر شباهت بسیاری با نیازهای فیزیولوژیک مازلو دارد اما تأکیدی که در این مرحله از نیاز به زندگی هست در نیازهای حیاتی مازلو نیست.
2- نیاز به وابستگی: از نظر آلدرفر این نیاز یک نیاز زندگی بخش است که نیاز به تعلق گروهی (وابستگی) و زندگی در محیط سازمانی را شامل می شود.
3- نیاز به رشد. این طبقه از نیاز در رابطه با نیاز مردم به رشد و توسعه فعالیتهای خود صحبت می کند نیاز به رشد در واقع بخشهای نیاز به احترام و خودیابی مازلو را در بر می گیرد.
دسته بندی | مدیریت |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 59 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 125 |
مقدمه:
بارشد و گسترش روزافزون تکنولوژی این سوال برای مدیران مطرح است که چگونه امکان دارد سازمانی با وجود محدودیتهای گوناگون از حقوق و دستمزد گرفته تا تجهیزات و تکنولوژی پیشرفته، در عرصه رقابت بینالمللی ثبات خود را حفظ نماید و همچنان به جلو گام بردارد؟ برای چنین سوالی پاسخهای گوناگونی میتوان ارائه کرد که یکی از مهمترین آنها دراختیار داشتن نیروی انسانی کار آمد و با انگیزه است که میتواند دیگر مولفههای موفقیت هرسازمان را در اختیار بگیرد.
امروزه دیگر مدل مدیریت سنتی که در آن مدیر کنترل میکند و کارکنان تحت نظارت هستند، کارآمد نیست و نقش مدیریت به منظور ایجاد محیط کار توانمند، باید از چارچوب ذهنی، فرماندهی و کنترل محیط، به حبس مسؤلیت و احترام متقابل به کارکنان تبدیل شود.
همانطور که در ادبیات مدیریت بیان شده هر فرد برای انجام فعالیت به دوعامل اصلی دانش و انگیزه نیاز دارد. که درپرتو کسب این دو عامل میتوان انجام موفق هر فعالیت هدفمندی را پیش بینی کرد و د رمجموع افراد به واسطه این عوامل است که صاحب قدرت خواهند بود و با افزایش سطح این دو عامل هر سازمان میتواند تصویر روشنی از از آینده را برای دستیابی به اهدافش ترسیم نماید.
درفرن اخیر که شکاف بین پیشرفتهای علمی و فنی و سطح بهرهوری در کشورهای مختلف هر لحظه ژرفتر و عمیقتر مشود و سازمانها چون آبهای خروشان و گلآلود یک رود، همواره دستخوش تغیرات ناگهانی هستند و زمان آرامش و سکون کمتر احساس میشود، نقش نیروی انسانی با انگیزه و علاقهمند به کار به هیچ و به قابل چشمپوشی نیست. اکنون سازمانهای موفق در عرصههایی با بهکارگیری شیوهها و متدولوژیهای مدیریت نوین، تعهد و مسئولیتپذیری پرسنل را به ارزش تبدیل کردهاند و به این حقیقت دست یافتهاند که در سایه توانمند سازی کارکنان در جهت رضایت شغلی و بهطور خلاصه مدیریت انگیزش و حرکت به سوی تربیت کارکنان برانگیخته میتوان گوی رقابت را از دیگر رقبا ربود.
( لاجوردی، سال 1382، صفحه 42)
هدف از بحث انگیزش
هدف از بحث انگیزش، شناخت این مسئله است که چرا از افراد در سازمان بیشتر از دیگران به کارخود علاقهمندند ودر راه نیل به اهداف سازمان کوشش بیشتری به خرج میدهند، در حالی که دیگران فاقد حرکت لازم و هستند.
( صادقپور – 1382 – 237)
یکی از وظایف اولیه مدیران ایجاد انگیزه در کارکنان است به گونهای که عملکرد آنها بالاترین سطح ممکن برسد بدین معنی که سختتر تلاش کند، به طور منظم در محل کارحاضر شوند و برای عملی شدن هدفها و تصمیمهای سازمان کوشش کند.
البته عملکرد شغلی علاوه برانگیزش به توانایی فرد و آمادگی محیط بستگی دارد. روابط فیلترها به شکل زیر است.
محیط = توانایی = انگیزش= عملکرد =
تعاریفی از انگیزش برای کار به سبب سهم قابل ملاحظهای که ادرکات، امیال، سائقها واکنشهای متقابل محیط در فرایند انگیزش دارند، نمیتوان به تعریفی دست یافت که ازنظر همهی متخصصان امر قابل قبول باشد. حتی در برخی از منابع معتبر، از تعریف انتیزش خودداری شده است. انگیزش یا motivation از ریشهی واژی لاتین Movere به معنای حرکت کردن مشتق شده است. ولی برای مفهوم انگیزش بار کاره چنین معنای کافی نیست و بنابر دلایلی که پیش از این شاره کردیم باید تعریفی را ارئه دهیم که ابعاد و جنبههای مختلف فرایندی را که درفتار مورد نظر در سازمانها را موجب گردد مشخص نماید. استیزوپورتر[1] به چند تعریف که توسط عدهای از نظر پردازان انگیزشی عنوان شده اشاره میکنند:
*جانانکینون[2] انگیزش را عبرات از نفوذ و تأثیرات مقارنی میداند که در راستا، شدت و پایداری کنش به عمل آیند
*. ویکتوروردم[3] نظریه پرداز دیگر، انگیزش را فرایندی تصور میکند که گزینشهایی را که توسط انسان یا موجودات زنده دیگر صورت میپذیرد، تحت نفوذدار میدهد.
از نظر استونر انگیزش یعنی مجموعه عواملی که باعث به وجود آوردن نوع خاصی از رفتار، جهت دادن به رفتار و تداوم بخشیدن به آن میگردد.
انگیزش به معنای هرنوع نفوذی که باعث انجام یا خودداری از انجام رفتاری هدفدار گردد تعریف میشود.
موفقیت سازمان، مستلزم این امر است که اعضای آن هم بخواهند. و هم بتوانند وظیفهی خود را به بهترین وجهی انجام دهند. به عبارت دیگر اعضای سازامان بایستی دارای انگیزش لاز جهت ا نجام کار از یک طرف و توان لازم جهت انجام ان از طرف دیگر باشند. انگیزش و توانایی مجموعاً به صورت دو عامل اصلی کار مؤثر در سازمان است. ( صادقپور – 1382 – 237)
در تعرفی دیگر از انگیزش داریم: انگیزش در واقع علت اصلی رفتار است و بیانگر این است که چرا یک عمل انجام میگیرد. کلمات دیگری مانند نیازها، محرکها، خواستهها وجهدیگری از انگیزش را بیان میکند. ( صادقپور – 1382 – 238)
رفتار در اصل هدفگر است. به عبارت دیگر انگیزه رفتار معمولاً آروزی رسیدن به هدف است. شخص در همه حال آگاهانه، از هدف خاص مطلع نیست. دلیل اعمال، همیشه برای ذهنی بیدار روشن نیست. کششهای که به حرکت درآورنده الگوهای رفتاری غریزی ( شخصیت) افراد است تا حدود متنابهی نیمه خودآگاهند و از این رو به آسانی در معرض امتحان و ارزیابی قرار نمیگیرد. زیجگنوند فروید از اولین کسانی بود که به اهمیت محر نیخ خودآگاه پیبرد.
انگیزههای گاهی اوقات به نیازها، خواستهها، کشش ها و یا طپشهای درونی یک فرد تعبیر میگردد. انگیزهها در «چراها» ی رفتارند. آنان باعث روز فعالیتاند و حاجی آن: ضمناً جهت کلی رفتار فرد را تعیین مینمایند. ( هرسی و بلانچارد – 1368 – 33)
مدیر موفق و موثر
در تحقیقی که توسط ویلیام جیز در بین کارکنان ساعتی انجام گرفته وی سطح تاثیرگذاری توسط انگیزش را طبق شکل بدست آورده است.
مدیر
1) موفق 20% الی 30% ظرفیت کارکنان را بهار گیرد بدون استفاده از انگیزش
2) مؤثر 80% الی 90% ظرفیت کارکنان را بهکار گرد با استفاده از انگیزش.
از این رو داشتن
1) انگیزه توسط کارکنان برای انجام وظایف
2) و همهسویی اهداف با اهداف سازمانی
نقش اسای در موفقیت سازمان دارد
اگر کارکنان انگیزش بیشتری داشته باشند تقریباً 80% الی 90% توانای خودکار میکنند و با میزان کاری در حدود 20% الی 30% توانای خود میتوانند شغل خود را حفظ کرده و بعنوان حقوقبگیر درهمان مجموعه باقی بمانند.
نظریههای انگیزش
نظریههای انگیزش را میتوان در دوگروه کلی نظریههای محتوایی و نظریههای فرآیندی تقسیم کرد. نظریههای محتوایی میکوشند تا عواملی که افراد را به کار برمیانگیزد، دقیقاً مشخص کند و در این تئوریها، نیازها و محرکهایی که موجب انگیزش میشوند، برشمرده شده و غالباً نحوه ارضای آنها بیان میگردد.
اما در تئوریهای فرآیندی بیشتر بر جریان انگیزش افراد تاکید میشود. به عبارت دیگر در تئوریهای فرآیندی قبل از آنکه به یک یا چند عامل خاص که موجب انگیزش میگدد تکیه شود، به چگونگی و نحوه انگیزش افراد از نظر ادارکی پرداخته میشود. (لاجوردی، سال 82، صفحه 43) مجله مدیریت مدیریت انگیزش.
نظریههای نخستین درباره انگیزش:
دهه 1950 برای شکلگیری مفهوم انگیزش دوران پرثمری بود. در این دروه سه نظریه مشخص به شکلی منظم مطرح گردید که عبارت بودند از نظریه سلسله مراتب نیازها، نظریه X و Y و نظریه انگیزش سلامت
سلسله مراتب نیازها
یکی از ممعروف ترنی نظریههای مربوط به نیازها، به سلسله مراتب نیازها شهرت یافته است. یکی از روانشناسان به نام ابراهام مزلو در سال1954 این نظریه را مطرح کرده است. منظور از سلسله مراتب نیازها این است که نیازها در قالب یک نوع سلسله مراتب تصوری قرار میگیرند به این ترتیب تا زمانی که نیازاهای طبقه اول رفع نگردد، توجهی به نیازهالی طبقات دیگر نمیشود و به محض این که آن احتیاج برطرف شد، احتیاج طبقه بالاتر ظاهر میشود. سلسله مراتب نیازها از پائین به بالا به شرح زیر است:
از آن جاکه ارضای یک نیاز با محروم شدن از ارضای نیاز دیگر همراه است، اگر نیازهای فیزیولوژیکی ارضاء شوند، دسته دیگری از نیازها، که آنها را نیازهای ایمنی[8] مینامیم بروز میکنند. همانطور که انسان گرسنه فقط به غذا فکر میکند، شخص بیمار نیز آرزویی جز بازگشت به سلامت خود ندارد، اما تا زمانی که دچار ناراحتی نشده است کوچکترین اثری از این نیاز را نمیبیند. برای درک نیازها ایمنی میتوان کودکان را مورد بررسی قرار داد؛ زیرا از یک طرف نیازهای آنان بسیار ساده و آشکار است و از طرف دیگر وقتی ایمنی کودکان دچار تهدید میشود از مقابله با آن عاجزند؛ درحالی که اشخاص بالغ آموختهاند که حتیالمقدور در برابر خطر دفاع کنند. حتی در کودکان بهطور طبیعی میتوان مسیر و کیفیت واکنش بدنی را تشخیص داد. مثلاً وقتی کودک دچار درد دل شدید میشود میتوان تشخیص داد که دنیا در برابر چشم او تغییر میکند و از روشنایی به تاریکی میگراید. امنیت و عدالت اجتماعی برای افراد بزرگسال از همین طبقه نیازهاست. شدید تجسم کامل این نیاز در انسانی که راه خود را در جنگلی ناشناخته به هنگام شب گمکرده است، به وجود آید. در این وقت است که نیاز به یافتن راهی به خارج از جنگل، نیازهای دیگر را تحتالشعاع قرار دهد.
پس از این که نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی تقریباً ارضاء گردید، نیازهای دوستی و محبت[9] ظاهر میشوند و تمام مراحلی که قبلاً توصیف گردید دوباره تکرار میشوند. در این موقع انسان احساس کمبود دوست، همسر و فرزند مینماید و به زبان ساده، تشنه محبت دیگران میشود. او در این هنگام برا نیل به این هدف، بیش از هرچیز تلاش میکند و حتی ممکن است گرسنگی زمان گذشته را فراموش کند. روانکاوان، بسیاری از ناراحتیهای روانی افراد را از این دید بررسی میکنند.
نیازهای قدر و منزلت در جوامع ثروتمند که تقریباً نیازهای طبقات اول، دوم و سوم مردم برطرف گردیده است، بیشتر مردم احتیاج دارند مورد احترام دیگران قرار گیرند. نیازهای قدر و منزلت[10] را می توان به طور کلی به دودسته فرعی تقسیم کرد: اول نیاز به قدرت و دوم نیاز به شهرت.
ارضای نیاز قدر و منزلت، احساساتی مانند اتکای به نفس، ارزش داشتن، صلاحیت و قابلیت داشتن و غیره را در فرد بهوجود میآورد. برعکس، عدم ارضای این نیازها باعث میشود شخصی احساس خودکم بینی، ضعیف و بیپنهای نماید و احتمالاً ناراحتیهای عصبی را در او ایجاد گردد
.نیاز به خودیابی
چنانچه کلیه نیازهای قبلی ارضاء شوند، هنوز امکان دارد حالت نارضایی و بیتابی در شخص وجود داشته باشد. تنها هنگامی ممکن است این حالت بروز نکند که شخص، کاری را که مناسب حال و مقام خود اوست، انجام دهد، پس منظور از نیاز به خودیابی[11] درواقع این است که فرد کاری را انجام دهد که استعداد آن را دارد و مورد علاقهاش است . بهطوری که میدانیم تمام افراد دارای یک ذوق و استعداد نیستند بلکه بعضی به صنعت، دیری تجارت و شخصی به موسیقی و عدهای هم به تحقیق و تجسس علاقه دارند. البته این نیازها زمانی آشکار می شوند که احتیاجات قبلی، ارضاء شده باشند.
بعد از ارائه نظریه فوق، متذکر میشویم که تحقیقات بسیاری در مورد کاربردی بودن تئوری مذکور به عمل آمده و این نتیجه، حاصل شده است که دلایل روشنی وجود ندارد که نیازهای افراد، این چنین طبقهبندی شود. البته ناگفته نماند که یکی از فواید سلسله مراتب نیازها این است که یک پایةنظری جهت شناخت انواع نیازهای انسان در دو سطح مختلف قرار دارد: سطح اولیه نیازهای فیزیولوژیکی و سطح دوم، نیازهای بالاتر.
در نیازاهای بالاتر، سلسله مراتب در تمام افراد یکسان نیست و در افراد مختلف فرق میکند. بعضی، نیازهای اجتماعی را در مقایسه با خودیابی، برتر میدانند و برخی دیگر نیاز خودیابی را بر نیاز اجتماعی ارجح میشمارند.
نظریهها دیگر در این مورد باشد. مثلا یکی از دانشمندان، نظریة انگیزش را به صورت عاملهای دوگانه بیان کرده است. عاملهای اول مربوط به نیازهای اولیه است که وجود آنها انگیزش ایجاد نمیکند بلکه نبود آن ها باعث نارضایتی میشود. این عاملها را بهداشتی مینامند. درواقع نیازهای بالاتر باعث انگیزش میشود.
2. در نظریه سلسله مراتب نیازها بروز یک نیاز در محدوده سلسله مراتب انجام میگیرد، بهطوری که تا نیاز اولی تأمین نگردد نیاز بعدی بروز نمیکند؛ اما در تئوری هستی، وابستگی و رشد، چنین محدودیتی وجود ندارد. این تئوری، انعطافپذیری بیشتری دربرابر پیچیدگی نیازهای انسانی بروز میدهد.
تئوری سلسله مراتب نیازها تئوری هستی. وابستگی و رشد
نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی نیاز هستی
نیاز عشق و محبت نیاز وابستگی
نیاز قدرت و منزلت وخودیابی نیاز رشد
کاربرد الگوی سلسله مراتب نیازهای مزلو در سازمانها
دربیشر موارد، هدف از ا شتغال در سازمانها ارضای نیازهایمان میباشد. از نقطه نظر مدیران سازمان نیز هنگامی میتوان بهترین فرصتها را جهت برآورده شدن نیازهای کارکنان فراهم کرد که آنان نیز برای تحقق هدفهای سازمان برانگیخته شده باشند. باید درنظر گرفت که هر سازمان زیر سیستمی از یک جامعه است از ویژگیهای ایدئولوژیکی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی آن متأثر میشود. از اینرو، در بررسی نیازهای کارکنان هر سازمان نیز نباید کنش متقابل مولفههای یاد شده را از نظر دور داشت.
بیشتر پژوهشهایی که بر پایه الگوی سلسله مراتب نیازهای مزلو انجام پذیرفته در جوامعی بوده است که اساسیترین نیازهای آنها برآورده شده است؛ مزلو خود نیز به این مهم اشاره نموده است گروههای مورد برسی وی کسانی بودند ک در ارضای نیازهای اساسی خویش مشکلی نداشتند. با این ملاحظات و برپایه آنچه استدلال کردیم، یافتههای پژوهشهالی دقیق نیاز داریم.
با علم به این تکه جوامع پیشرفته هنوز با مسایل و مشکلاتی که زاییده ماشین و عصر فراصنعتی است روبرو هستند، تاحد زیادی در از میان برداشتن تنگناهای اقتصادی توفیق به دست آورده و رفاه نسبی کارکنان سازمانها را فراهم ساخته و حتی این رفاه را به سطح جامعه گسترش دادهاند. در این جوامع بتدریج جذابیتهای شغلی عصر صنعتی ـ عمدتا زمینههای اقتصادی ـ اعتبار میگردد و انگیزههای اجتماعی و ارضای نیازها عالی بویژه برای نسلهای جوان بعد ارزشی تازه به خود میگیرد. نمونههای از این نوع ارزشهای تکوینی در محیطهای کار و کارگر خود را آشکار میسازد. به جای مطرح ساختن حوایج اولیه وزیر فشار قرار دادن اتحادیههای کارگری برای افزایش دستمزدها، از موضوعات مربوط به خط مشی، کنترل ، و اصلاح آییننامههای کار سخن به میان میآید. صداهایی که خواهان دگرگونی سیستمهای تصمیمگیری هستند روز بروز رساتر میگردد. با بهکارگیر رویت در صنایع و قریبا در کشاورزی، ساختار کاردگرگون شده و نظام مدیریت مشارکتی را هرچه بیشتر نوید میدهد.
از جمله این تحولات، یافته های پژوهشی است که دانیال کتز (D . Katz) و رابرت کان (Robert L . Kahn) بدان اشاره میکنند: در یک بررسی از 700 نفر از رهبران کارگری و صنعتی ژاپن خواسته شد که تمایلات کارگران را نسبت به بعضی از جنبههای شرایط کار مورد دقت و ارزیابی قرار دهند. این رهبران معتقد بودند ک در سالهای آینده اهمیت حقوق و دستمزدها برا کارگران کاسته شده و براهمیت خشنودی شغلی به طور بارز افزوده خواهد شد. این مسئولان کارگران پیشبینی کردند که در سالهای آتی عمدهترین مساله کارگری را شرایط کیفی کار به خود اختصاص خواهد داد.
از تئوری مزلو استنباط میشود که اگر نیازهای سطح پایین بهطور منظم ارضاء نشوند، ممکن است باردیگر به عنوان نیازهای مسلط ظاهر گردند. بحرانهای اقتصادی، جنگ، بلاهای طبیعی، و مسایل مشابه در ساختار نیازهای کارکنان دگرگونی به وجود میآورد و قلمرو و فعالیت نیازهای سطح پایین را گسترش میدهد، بهطوری که معنیدار بودن کار نیز میتواند تا حد امرار معاش تنزل کند. از این استدلال برمآید که فرایند اوجگیری برگشت ناپذیر نیست. با وجود این ، وارونگی یا سقوط انگیزش، فرایندی پیچیده، پویا و متفاوت از برجشت ساده به شرایط نیازهای ابتداغیی است. به رغم تسلط غیر قابل انکار موجود درنیازهای فیزیولوژیکی اگر فرد دارای تجربهای از برآوردهشدن نیازهای سطح بالا باشد، این تجربه، مکانیسم چنین برگشتی را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
در جوامعی که در مراحل اولیه توسعه اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی به سرمیبرد و همچنین از آن جا که نیازهای مسلط اجتماعی آنان با سطوح پایین الگوی مزلو هماهنگی دارد، دولتمردان، برنامه ریزان، سیاستگذاران و مدیران سازمانها در جوامع مذکور یا توجهی به نیازهای عالی افراد و کارکنان ندارند و یا زمینهای برای طرح آنها نمییابند.
در این جوامع، بجز در برخی از سازمانها تخصصی، مِوسسات خصوصی، و نهادهای ایدئولوژیکی، که امکام آورده شده نیازهای عالی تا حدودی فراهم میگردد، معمولاً کارکنان دیگر سازمانها هرگز فرصتی برای کامروای نیازهای حرمت و خودشکافی به دست نمیآورند. با این استدلال، مدیریت در سازمانهای جهان سوم، مهارت، دقت، ظرافت، تدبیر، و حساسیت بیشتری لازم دارد.
تئوری X و تئوری Y
داگلاس مک گریگور
طبق نظر مکگریگور سازمانهای سنتی که قدرت تصمیمگیری مرگزی دارند و هرم رئیس و مرئوس و کنتر امورشان از خارج صورت میگیرد به مفروضاتد در مورد طبیعت و انگزیش انسانی پایبندند. این مفروضات شباهتی بسیار به ایدههای مردمی دارد که در نظریه تودههای میبود شرح آن آمده است. تئوری x فرض را براین میگیرد که اغلب مردم ترجیح داده شوند، علاقه ای به قبول مسئولیت ندارند و بیش از هرچیز خواهان امنیتاند. مدیرانی که مفروضات تئوری X را قبول دارند سعی میکنند که کارمندان خود را انضباط کنترل و سرپرستی دقیق درآورند.
مکگریگور پس از تشریح تئوری x سؤال میکند که آیا ا ین نظریه در مورد طبیعت درست است یا نه؟ مگر نه این است که مردم جوامع دموراتیک با بالا رفتن سطح دانش و زندگجی توانای مرختار به مراتب مکلفانهتر از این راهم دارند؟ و با توجه به سلسله مراتب نیازهای مذلو نتیجه میگیرد که مفروضات تئوریx درباره ی طبیعت انسانی، وقتی به صورت عام بهکار گرفته شود. اغلب نادرست است.. براساس مکگریگور مدیریت از راه جهت بخشی و کنترل ممکن است موفقیت آفرین باشد.
او دریافت که مدریت به روشهاییی نیاز دارد که براساس درک صحیحتر و طبیعت و انگیزش انسانی باشد. در نتیجه این اداراک او نظریه رفتاری دیگری را بنام تئوری y به عنوان تئوری علی البدل تدوین نمود این تئوری فرض را براین میگیرد که مردم درذات تنبل و غیر قابل اطمینان نیستند. اصل مسلم تئوری این است که اساساً خود مردم میتوانند به رفتار خود جهت دهند درصورتیکه به طریق مناسب برانگیخته شوند توانایی آن را دارند که در کارخود مبتکر و خلاق باشند.
تئوریx
1) کاربرای بسیاری از مردم ذاتاً ناخوشایند است.
2) بسیاری از مردم بلندپردازی ندارند، کمتر میل به قبول مسئولیت نشان میدهند و ترجیح میدهد دیگران راهنمایشان کند.
3) بسیاری از م ردم در خلاقیت و حل مسائله سازمانی ظرفیت اندک دارند
4) انگیزش فقط در سطوح احتیاجات فیزیوفوژیک دانست صورت میگیرد.
5) بسیاری از مردم را باید دقیقاً نظارت کرد و اغلب بازور وادار به رسیدن به اهداف
سازمان نمود.
تئوری y
1) در صورتیکه شرایط کار مطابق میل بادش کارچون بازی امری طبیعی است.
2) مسلط برنفس بودن دررسیدن به اهداف سازمان امری غیرقابل اجتنباب است.
3) ظرفیت برای آفرینندگی در حل مشکلات سازمانی بطریق گسترده در میان جمعیت پراکنده است.
4) انگیزش در سطوح نیازهای مربوط به وابستگی اجتماعی، اعتبار و خودشکوفایی و نیز نیازهای فیزیولوژیک و امنیت صورت میگیرد.
5) در صورتی که مردم به طریق مناسب برانگیخته شوند درکارهایشان خلاق بوده وخود راه خود را پیدا میکنند. مردم در گرایشهای تئوریX را در مورد طبیعت بشری میپذیرند معمولاً جهت میدهند. کنترل میکنند و چهار چشمی افراد را میپایند، در مقابل طرفدارن تئوریY حامی و تسهیل کنندهاند. این نظریه مراجع به تئوری X و Y صحیح نیست چرا که اندیشه را به سوق میدهد که تئوری X بد است و تئوری Y خوب و ان که هر آدمی مستقل خود برانگیخته است عکس نظریهی مکگریگور که معتقد است: بسیاری از مردم استعداد نهایی برای خود برانگیزی دارند. این گرایش خود برانگیزی بالقوه مردم ایجاب میکند که اختلاف بین گرایشها و رفتار شناخته شود. تئوری X یا Y گرایشها و یا موضعگیریهای از قل اماده شده در برابر مردماند. از ای رو با آن که ممکن است بهترین مفورضات برای ک مدیر تئوری Y باشد و به نظر نمیآید که رفتار مستمر در راستای این گرایش همیشته کاری بجا باشد.
( هرسی و بلانچارد – 1368 – 83 و 84 و 85)
نظریه انگیزش ـ بهداشت ( حفظ الصعه)
چنین مشاهده شده است که به موازات رشد (بلوغ) مردم نیازهایی ماننداحترام و خود شکوفایی اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
مجموعهای از جالبترین تحقیقاتی که فوقالعاده براین محدوده تکیه نموده است بر برهبری فردریک هرزبرگ که اکنون در دانشگاه یوتا است انجام گرفته است. او از این تحقیقات یک تئوری مربوط به انگیز د کارتکوین نموده است که در کارد مدیران و تلاش آنها حهت استفاده مؤثر نیروهای انسانی دارای مفاهیم وسیع کاربردی است.
چنین به نظر میآید که هرزبرگ د رتکمیل تئوری انگیزش حفظ الصحه خویش این مطلب ار که دانشپژوهانی چون مک گریگور آرجیرین به نکتهی مهمی اشاره کردهاد درک کرده باشد: آگاهی از طبیعت انسانی، انگیزهها و احتیاجات هم برای افراد و هم برای سازمانها بینهایت گرانبها است.
هرزبرگ دست به کار جمعآوری اطلاعات درمورد رفتارهای شغلی نموده از آنها مفروضات مربوط به رفتارانسانی بهوجود آورد.
تئوری انکگزش حفظ الصحه نتیجه تجربه و تحلیلی از یک تحقیق در موسسه خدماتی روانشناسی تپیز برج بودکه به وسیلهی او و همکارانش انجام شد. این بررسی شامل مصاحبههای مفصلی بود. در تجزیه و تحلیلی که از این محاصبهها بعمل آمد هرزبرگ به این نتیجه رسید که مردم دوگروه حوائج دارند که در اصل مستقل از هم بوده و به طرق مختلف دررفتا تأثیر میگذارند. او دریافت که وقتی مردم ا زکارشان ناراضی هستند نگرانیاشان از محیطی است که در آن کار میکنند. ازطرف دیگر وقتی در مورد کارشان احساس رضایت میکنند این به خود کار مربوط میشود. هرزبرگ گروه اول را عوام حفظ الصحه نام نهاد زیرا آنها شرحی بر محیطاند. و وظیفه اولیه شان جلوگیری از نارضایتی در حرفه است. دومین گروه نیازها را محرکها نهاده زیرا که بهنظر میآمد که آنها در انگیختن مردم به اجرای بهتر کار تأثیر میگذاشتند.