دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
بازدید ها | 26 |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 62 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 26 |
توضیحات از متن فایل
ملا صدرا از عشق حقیقی در مقابل عشق مجازی سخن می گوید . عین القضات از عشق کبیر (عشق خدا به انسان ) ، عشق صغیر (عشق انسان به خدا) و عشق میانه (عشق انسان به انسان ) سخن به میان آورده و می گوید همین عشق میانه است که بوعلی سینا آنرا عشق ظرفا به خوبرویان می نامد و سهروردی آنرا در عشق یعقوب و زلیخا به یوسف می بیند و مولانا آنرا در عشق به شمس تبریزی تجربه می کند . گروهی این عشق را مذموم دانسته اند و گروهی نیز از درک آن عاجز مانده اند . برخی آنرا نوعی بیماری درونی و نفسانی خوانده اند و برخی هم آنرا جنون الهی به شمار آورده اند و اما بسیاری نیز آنرا ستوده اند و از فضایل نفسانی خوانده اند تا جایی که عین القضات ، عشق میانه را برای رسیدن به عشق خدا ضروری می دانست.ابو علی سینا در کتاب قانون ، مرض عشق را این گونه توصیف کرده است : " عشق مرضی است وسوسه انگیز و به مالیخولیا شباهت دارد . سبب این بیماری آنست که انسان فکر خود را به کلی به شکل و تصویرهایی مبذول می دارد و در خیالات خود غرق می شود و شاید آرزوی آن نیز در پدید آمدن بیماری کمک کند و ممکن است آرزوی کمک نکند ولی این تمرکز فکر متمادی سبب بیماری می شود( صنعتی، 1374 ). درمتون دینی اسلامی عشق در مرتبه ای بسیار عالی تر توصیف شده است و بعنوان عالی ترین تجلی عالم هستی ، قلب انسان را به سوی کمال و زیبایی سوق می دهد ، خدا انسان را به گونه ای آفریده است که وقتی به سوی نور وجود مطلق متمایل می شود با تمام وجود به سمت آن کشیده می شود به این ترتیب عشق کشش قلب انسان است به سوی خدا. این تعبیر در قرآن کریم و در متون اسلامی با عباراتی مانند حب نشان داده شده است . حب یا عشق ماهیتی انسانی دارد و هدف اصلی آن نیز خداست ولی در پاسخ به این که چرا عشق که اصالتا می باید متوجه خدا باشد ، به انسان ها تعلق پیدا می کند باید گفت که عشق در مراتب پایین تر انسانی به سمت نشانه هایی از جمال و کمال الهی که در انسان ها بعنوان خلیفه ی او به ودیعه گذاشته شده است ، متوجه می شود . در واقع عشق یک انسان به انسان دیگر اگر خالی از هوا و هوس باشد نشانه ای از عشق به کمال مطلق است . (علی اصغر احمدی ، 1381). فلاسفه ی غرب هم تعاریف خاصی از عشق ارائه داده اند : افلاطون سه نوع عشق معرفی می کند ؛ عشق هوسباز ، عشق خودمدارانه و عشق والایش یافته . ارسطو عشق را کوری حس از دریافت کاستی های معشوق می داند و پلوتارک آنرا جنون معرفی می کند . به نظر لئو بوسکالیا ، عشق موهبت عظیم و شگفت انگیزی است که به وجود آورنده شادی و خوشی و خوشحالی است . عشق همواره به صورت هدیه ای است که در روز اول زندگی به انسان ارزانی می شود و آدمیان باید به خود جرات دهند که جعبه ی هدیه را باز کنند و کاغذ هدیه را پاره کنند و آنگاه اعجاز عشق را دریابند . (بوسکالیا ، 1370). میلان کوندرا (1987) از سرگشتگی عشق گفته و می گوید حیران بودن فارغ از ارزش داوری به مراتب بالای عشق تعلق دارد ، حرکتی که در آن زنگارهای فردیت شسته می شود . لئون هربرئوس عشق را احساسی اختیاری و آرزوی رسیدن به هر آنچه نیکوست می داند . هری هارلو (1958) در مقاله ای تحت عنوان ماهیت عشق چنین می نگارد که عشق حالتی فوق العاده ، ژرف ، حساس و نیروبخش است و روان شناسان در این زمینه در رسالت خود کوتاهی نموده اند زیرا اندک چیزی را که در مورد عشق می دانیم فراتر از مشاهده ساده ای نیست و اندک چیزی که در مورد آن نگاشته ایم توسط شاعران و رمان نویسان بهتر نگارش شده است . ( صدقی ، 1383). از سویی روان شناسان عشق را یک هیجان اساسی و مثبت معرفی می کنند. اما در مورد مفهوم عشق و انواع آن اتفاق نظر وجود ندارد . آنها همواره بین دوستی و عشق تفاوت قائل می شوند . عشق تا سن بلوغ شروع نمی شود و با رگه های زیستی و جنبه های فطری و به خصوص بلوغ جسمی همراه است در حالیکه دوستی با تکامل عاطفی انسان ها و رشد اجتماعی نوع بشر همراه است و چندان با غریزه ی جنسی مرتبط نیست . روان شناسان فرهنگی از جمله افرادی هستند که به مفهوم سازی عشق توجه نموده اند. برخی تفاوت های فرهنگی نیز در مورد مفهوم عشق وجود دارد و حتی معنای عشق از یک دوره تاریخی به دوره ی دیگر نیز متفاوت است . در حالت عشق وحدت و همسازی شخصیت آدمی و فردیت او محفوظ می شود . عشق نیروی فعال بشری است نیرویی است که موانع بین انسان ها را می شکند و آدمیان را با یکدیگر پیوند می دهد . عشق انسان را بر احساس انزوا و جدایی چیره می سازد با وجود این به او امکان می دهد خودش باشد و همسازی شخصیت خود را حفظ کند . در عشق تضاد جالبی روی می دهد ؛ عاشق و معشوق یکی می شوند و در عین حال از هم جدا می مانند. حسادت ، رشک ، بلند پروازی و هر نوع حرصی جزء شهوات به حساب می آیند ، عشق یک عمل است . عمل بکار انداختن نیروهای انسانی است که تنها در شرایطی که شخص کاملا آزاد باشد، نه تحت زور و اجبار، آنها را به کارمی اندازد، عشق فعال بودن است نه فعل پذیری ؛ پایداری است نه اسارت ، نثار کردن است نه گرفتن . مردمی که جهت گیری اصلی آنان بارور نیست احساس می کنند که نثار کردن فقر می آورد و بدین ترتیب اکثر این نوع افراد از نثار کردن می پرهیزند و برای کسی که دارای منش بارآور و سازنده است نثار کردن برترین مظهر قدرت آدمی است . در حین نثار کردن است که قدرت خود ، ثروت خود و توانایی خود تجربه می شود. تجربه نیروی حیاتی و قدرت درونی که بدین وسیله به حد اعلای خود می رسد فرد را غرق در شادی می کند .فرد خود را لبریز ، فیاض ، زنده و در نتیجه شاد احساس می کند و نثار کردن از دریافت کردن شیرین تر است ، نه به سبب اینکه فرد به محرومیتی تن در می دهد بلکه به این دلیل که شخص در عمل نثار کردن زنده بودن خود را احساس می کند