دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 18 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 59 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 50 |
مدیریت آموزشی با عنوان آموزش و پرورش
تعاریف آموزش و پرورش
دید کلی
آموزش و پرورش تعاریف گوناگونی دارد. گوناگونی تعاریف غالبا ناشی از پیچیدگی و چند وجهی بودن امر آموزش و پرورش است .
عقیده بروک اور و اریکسون ( Brookover & Erikson ) درباره اموزش و پرورش
آموزش و پرورش عبارتست از : تحلیل علمی الگوها و فراگردهای اجتماعی دخیل در نظام آموزش و پرورش. منظور از نظام آموزش و پرورش ، انگاره (pattern) یا الگوی علمی نهادها و سازمانهای رسمی جامعه است که به واسطه آن معارف و میراث فرهنگی منتقل ، و پرورش و رشد اجتماعی و شخصی افراد جامعه میسر میشود.
عقیده درباره آموزش و پرورش
آموزش و پرورش ، کلیدی است که در را به سوی نوسازی (modernization) جامعه می گشاید.
عقیده اگوست کنت در مورد آموزش و پرورش
آموزش و پرورش را به منزله تهذیب و تزکیب آدمی دانسته و برآن بود که ترقی انسانیت بیش از همه مرهون و مدیون تعلیم و تربیت است چه به مدد آن ذهن آدمی از مراحل مذهبی و فلسفی به مرحله علمی یا اثباتی انتقال میپذیرد و از این برکت این تحول فکری ، تکامل اخلاقی و اجتماعی روی میدهد.
عقیده هربرت اسپنسر درباره آموزش و پرورش
او غایت آموزش و پرورش را تدارک و تامین زندگی بهتر برای فرد در جامعه دانسته ، اسپنسر معتقد بود که طبیعت ، حس درک و تشخیص خوب و بد را در نهاد انسان به ودیعه گذاشته تا راهنمای اعمال او واقع شود. لذا هر کودک ، با توجه به پیامدهای رفتار و کردار خود به یادگیری پرداخته ، از این راه طبیعی آموزش و پرورش و یادگیری ، به تفاوتهای میان خوب و بد یا صواب و خطا پی خواهد برد.
عقیده لستروارد (Lester ward) درباره آموزش و پرورش
وارد آموزش و پرورش را وسیله تغییر و پیشرفت جامعه ، و حاصل آن را بهزیستی و سعادت فردی میدانست. به زعم او ، تغییر و تحول اجتماعی ، براثر مساعی آگاهانه فردی به ظهور میرسد. از این رو ، آموزش و پرورش میتواند در امر هدف جویی و تغییرات اجتماعی مطلوب ، کوشش آگاهانه و وسیله سودمندی به شمار آید.
آموزش و پرورش در جامعه شناسی دورکیم
تعریف دورکیم از آموزش و پرورش
آموزش و پرورش فعالیتی است که نسل بالغ ، درباره نسلی که هنوز برای حیات اجتماعی نارس است، به جای میآورد. موضوع این فعالیت عبارت است از برانگیختن و پروردن افکار و معانی و شرایط معنوی و مادی که مقتضای حیات در جامعه سیاسی و محیط خصوصی است که طفل برای زندگانی در آن ، آماده میشود.
بنابراین ، نقش آموزش و پرورش در جامعه ، آن است که کودکان را که هنوز اجتماعی نشدهاند، متناسب با نظام اجتماعی بار آورده و برای سازگاری با محیط خاص اجتماعی شان آنان را به هنجار ، رسوم و عادات مقتضی ، مجهز سازد.
اطلاعات اولیه
دورکیم از جمله جامعه شناسانی است که به آموزش و پرورش توجه زیادی کرده و درباره آن به فراوانی سخن گفته است، لذا تحلیلهای جامعه شناختی معتبری در این زمینه ، باید در آثار و آرای وی جستجو کرد. امیل دورکیم (1917- 1858) معتقد بود که پدیدههایی که جامعه شناسی باید مطالعه کند، وقایع یا حقایق اجتماعیاند و حقایق اجتماعی را باید به عنوان چیز (Thing) تلقی کرد.
به تعریف او ، واقعه اجتماعی آن است که در عین داشتن وجود مخصوص و مستقل از تظاهرات فردی ، در سراسر جامعه معینی عام باشد. از لحاظ دورکیم ، امور یا حقایق اجتماعی ، وسیله توضیح رفتار اجتماعی بوده به حقایق فردی یا روان شناختی ، تقلیل پذیر نیستند، حقایق اجتماعی در بیرون از افراد هستند و قیودی بر آنها اعمال میکنند، و جامعه ، وجودی مستقل از افراد دارد. هر فرد در جامعهای متولد میشود که پیش از او سازمان یافته است و در نتیجه تحول شخصی او را شکل میدهد.
بنابراین ، از دید دورکیم ، انسان محصول جامعه است و حالتهای جامعه در حالات افرادی که بدان تعلق دارند، بازتاب پیدا میکند. به نظر او آموزش و پرورش و جامعه با یکدیگر پیوند نزدیک دارند. به عبارت دیگر ، هر جامعه ، نظام آموزش و پرورشی مناسب با ساختار و زمان خود پدید میآورد. حتی ، هر طبقه اجتماعی ، اجتماع محلی ، اجتماع شغلی ، ویژگیهای آموزشی و پرورشی مناسب خود را بوجود میآورند. امروزه ، این واقعیت را ، هر کارگزار آموزش و پرورش با تجربههایی که دارد، تصدیق میکند.
برداشت دورکیم از آموزش و پرورش
برداشت او از آموزش و پرورش ، از مفهومی که برای انسان قائل است، ناشی میشود. به نظر او ، آدمی ، در اصل ، یک موجود زیستی به دنیا میآید و بنابراین ضرورت که مألا موجودی اجتماعی است و در جامعه زندگی خواهد کرد، لذا ، ملزم به آموزش و یادگیری راه و رسم زندگی اجتماعی جامعه خویش است. پس از لحاظ او ، آموزش و پرورش ، وسیله سازماندهی خود فردی و خود اجتماعی ، به صورت یک موجود با انظباط است که میتوان آن را به تشکل شخصیت و تولد اجتماعی شخص تعبیر کرد.
عقیده دورکیم درباره همبستگی
به بیان او ، هر جامعه انسانی مستلزم همبستگی است، یعنی پیدایی این احساس در مردم که همه آنان «اعضای یک پیکرند» و با یکدیگر پیوند دارند. ولی از لحاظ تاریخی ، همبستگی ممکن است انواع متفاوتی داشته باشد. دورکیم ، از دو نوع همبستگی نام برده و آنها را همبستگی مکانیکی (ماشینی) و همبستگی ارگانیکی (زنده یا اندام وار ، در قیاس با اندام موجود زنده) نامیده است.
همبستگی مکانیکی (Mechanical Solidarity)
همبستگی از راه همانندی است و هنگامی که این شکل از همبستگی بر جامعه مسلط باشد، افراد جامعه چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند، آنان که اعضای یک اجتماع واحد هستند به هم همانندند و احساسات واحدی دارند، زیرا به ارزشهای واحدی وابستهاند و مفهوم مشترکی از تقدس دارند. جامعه از آن روز منسجم است که افراد آن هنوز تمایز اجتماعی پیدا نکردهاند.
همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity)
همبستگی ارگانیکی است که اجماع(توافق) اجتماعی ، یعنی وحدت انسجام یافته اجتماعی در آن ، نتیجه تمایز اجتماعی افراد با هم است و یا از راه این تمایز بیان میشود. افراد ، دیگر همانند نیستند بلکه متفاوت و (لزوم) استقرار اجماع اجتماعی تا حدی نتیجه وجود همین تمایزها و تفاوتهاست. همبستگی ارگانیکی ، به عنوان ویژگی جوامع جدید ، همبستگی بسیار پیچیدهای است که در آن شکل اساسی رابطه بین مردم ، احساس ساده تعلق به یکدیگر نیست، بلکه شبکه پیچیدهای از روابط قرار دادی است که براساس تعقل و قانون ، تشکل و تداوم پیدا میکند.
همبستگی از دیدگاه دورکیم در جوامع مختلف در ارتباط با آموزش و پرورش
جوامع ابتدایی
جامعه ابتدایی ، جامعهای متجانس است که در آن افراد ، کورکورانه از اعتقادات ، ارزشها و رسوم رایج و مستقر پیروی میکنند، همانندیهای زیادی میان آنان مشاهده میشود، و اجبارها و الزامهای خانوادگی ، گروهی و قومی ، دامنه و حدود رفتارها را تعیین تکلیف میکنند. در این جامعه ، فعالیتهای گروهی و اجتماعی ، تنوع چندانی ندارند. از این رو ، افراد تقریبا در همه امور و فعالیتها ، مشارکت و همکاری میکنند.
در مجموع ، میتوان گفت که در جامعه ابتدایی ، هر فرد ، به خودی خود ، رفتار دیگران را سر مشق قرار میدهد، در هر کاری به طرزی ماشینی ، از دیگران تبعیت کرده ، به اعتقادات و آداب و رسوم و سنن ، گردن مینهد. در نتیجه یک سلسله روابط ساده ، بر رفتار اجتماعی حاکمیت یافته و جامعه را از همبستگی برخوردار میسازد. در چنین جامعهای ، آموزش و پرورش ، بدون قصد قبلی و هدف مشخص و بدون نقشه آگاهانه ، از طریق خانواده و روابط رایج میان نسل بالغ و سالمند و نسل جوان و نارس ، عملی میشود.
جوامع پیشرفته
جامعهای نامتجانس است. همانندی و همفکری ، در بین افراد آن تضعیف شده و تفاوتهای فراوانی میان آنان به وجود آمده است. لیکن این تفاوتها که حالت مکمل دارند، موجب کمال جامعه میشوند. در این جامعه که از ساختار روابط پیچیدهای برخوردار است، کار و فعالیت ، مستلزم همکاری و تعاون است. در نتیجه ، پیدایی تقسیم کار و تخصص ضرورت پیدا میکند که بر اثر آن ، افراد در گروهها و دستههای مختلف گرد آمده و هر یک ، کار معینی را به سود همگان برعهده میگیرند.
درجامعههای جدید ، پیچیدگی روابط و تخصصی شدن کارکردهای نهادها و سازمانهای اجتماعی ، نهادهایی نظیر دین و خانواده ، قادر به ایفای نقشهای پیچیده و گوناگون آموزشی و پرورشی مورد انتظار جامعه نیستند. به عبارت دیگر ، در نظام پیچیده جامعه ارگانیکی ، آموزش و پرورش افراد جامعه ، از طریق مشارکت مستقیم آنان در زندگی اجتماعی ، آن گونه که در جامعه ساده اتفاق میافتاد، غیر ممکن است.
آثار تربیتی دورکیم
آثار تربیتی دورکیم به دلیل رویکرد و جامعه شناختی ، از جهات نظری و کاربردی ، قابل توجهاند. از این رو ، در ادبیات جامعه شناسی آموزش و پرورش ، غالبا از او به عنوان بنیانگذار این رشته نام برده میشود. دورکیم ، در نوشتههای تربیتی خود ، ضمن تعریف آموزش و پرورش و تحلیل جوانب اجتماعی آن ، ابعاد جامعه شناختی آموزش و پرورش را به عنوان کار ویژه جامعه شناسان آینده مشخص کرده است:
شناخت و تشخیص واقعیتهای اجتماعی آموزش و پرورش و کارکرد جامعه شناختی آنها
شناخت و تشخیص روابط میان آموزش و پرورش و تغییر اجتماعی و فرهنگی
تحقیق و مطالعه تطبیقی و میان فرهنگی در انواع گوناگون نظامهای آموزش و پرورش::
پژوهش درباره کلاس درس و مدرسه به عنوان یک نظام اجتماعی پویا و در حال پیشرفت
عقیده بیدول درباره آموزش و پرورش
او معتقد بر آن است که از آموزش و پرورش همگانی میتوان به عنوان یک ابزار عمده وحدت ملی یاد کرد و آموزش تخصصی به دلیل اهمیت زیادی که از لحاظ اقتصادی دارد، سیاست و خط مشی آموزش و پرورشی دولت را به یک مساله مهم سیاسی مبدل میسازد.
عقیده ماکس وبر درباره آموزش و پرورش
او آموزش و پرورش را در واقع یک تحول اجتماعی میداند و تاریخ را به منزله حرکت جامعههای بشری به سوی عقلانیت و تقسیم کار تخصصی و پیچیده تر تلقی میکند.
آموزش و پرورش در جامعه شناسی ماکس وبر
آشنایی
ماکس وبر (1920-1864) ، جامعه شناس آلمانی ، برخلاف دورکیم ، مستقیما درباره آموزش و پرورش مطلبی ننوشت. کمک او به جامعه شناسی آموزش و پرورش ، غیر مستقیم و از طریق آثار تاریخی و جامعه شناسی اوست که ضمن آنها ، میتوان به مفاهیمی در ارتباط با آموزش و پرورش و تحول آن دست یافت. وبر به فراوردههای تاریخی مهمی که موجب تحول جامعه سنتی به جامعه صنعتی شده بود، توجه خاص داشت. از این رو آموزش و پرورش را در ارتباط با تحول اجتماعی ملاحظه میکرد.
همچنین ، مثل دورکیم ، تاریخ را به منزله حرکت جامعههای بشری به سوی عقلانیت و تقسیم کار تخصصی و پیچیدهتر ، تلقی میکرد، ولی نسبت به دقایق این حرکت حساس بود. او گر چه سوق به عقلانیت را اجتناب ناپذیر میدید، ولی آن را به جای یک حرکت آرام و تکاملی ، فراگردی توام با ستیز و کشمکش و سرشار از پس افتادگی و عدم تعادل میدانست. از لحاظ او ، رابطه آموزش و پرورش با تغییر اجتماعی نیز در حالی که امری اساسا سازشپذیر است، به سهم خود ، رابطهای توام با کشش و فشار ، نشیب و فراز ، و پیشرفت نامنظم به سوی اشکال جدید است. وبر تغییر اجتماعی را در پرتو تغییرات سلطه (Domination) و اقتدار (Authority) در جامعه ، ملاحظه میکرد.
انواع سلطه و اقتدار ازنظر وبر
اقتدار فرمند (Charismatic)
مبتنی است بر اعتقاد و سرسپردگی به یک شخص خارق العاده که به خاطر واجد بودن صفات نمونه و مورد اعتماد و اطمینان بودن ، به رهبری رسیده است. فرمندی یا جاذبه شخصیت ، عطیهای طبیعی است که شخص را از یک مرجعیت اجتماعی ، سیاسی ، یا دینی برخوردار میسازد. چهرههایی مثل بودا ، مسیح و گاندی ، یا در یک گروه بندی دیگر ، چهرههای تاریخی مثل اسکندر ، ناپلئون و هیتلر ، همه ، دارای اقتدار فرمند بودهاند.
اقتدارسنتی (Traditional)
اقتدار سنتی بر این باور و اعتقاد استوار است که مقام و پایگاه کسانی که در گذشته اعمال سلطه و اقتدار کردهاند و رسوم و سنن و ارزشهای مربوط به آن ، مستلزم احترام است. بنابراین ، منصب اختیار مورد احترام بوده، شخصی که آن را اشغال کند، اقتدار مربوط را به ارث میبرد. اقتدار سنتی ، بویژه ، براعتقاد به امتیازات سیاسی گروه نخبگان مبتنی است که به انحصاری شدن موروثی قدرت در دست این قشر منجر میشود.
اقتدار عقلانی- قانونی (Rational – Legal)
بر قوانین و مقررات عقلانی که برای نظم اجتماعی وضع میشوند، استوار است. در سلطه قانونی ، اطاعت از شخص یا مقام و منصب موروثی در میان نیست، بلکه اصل ، متابعت از قانون است. قوانین مشخص میکنند که از چه کسانی و تا چه اندازه باید اطاعت کرد. در جامعههای جدید ، روابط سلطه و اقتدار برقانون و عقلانیت مبتنی است. امور اجتماعی از طریق سلسله مراتب مناصب و مقامات که کنشهای متقابل میان آنها بوسیله مقررات خاصی نظم و ترتیب پیدا میکند، هماهنگ میشود و در انجام دادن امور ، قابلیت پیش بینی و کارآیی ضرورت دارند.
انواع سازمان اجتماعی از دیدگاه وبر
سازمانی که در رأس آن یک رهبر فرمند یا پرجاذبه قرار گرفته و همه زیردستان به او وفادارند
سازمانی که در آن مقام رهبری به شیوه موروثی ، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
سازمانی که بر پایه قوانین تأسیس شده ، مقررات و ضوابط قانونی برآن حاکم است (بوروکراسی)
بدین ترتیب ، سیر تحول جامعه از سازمان فرمند ناپایدار به سوی سازمان سنتی پایدار و سرانجام ، درجهت سازمان بوروکراتیک پیش میرود. به زعم وبر ، در دوران جدید ، بوروکراتی شدن جامعه را میتوان به وضوح ، در قالب مظاهری چون علم و تکنولوژی ، پیدایی و توسعه احزاب سیاسی متشکل و سازمان یافته ، حکومتهای حزبی و نظایر آن مشاهده کرد. درچنین جامعهای سلطه و اقتدار از قشرهای حاکم سنتی ، مثل نجبا و اشراف ، به مدیران و متخصصان منتقل میشود و حکومت بطور فزاینده ، از طریق مداخله سیاست پیشگانی که در امور سیاسی ، مهارت و ورزیدگی دارند، به سوی مشارکت و حمایت توده مردم سوق داده میشود. و هر یک به نظام آموزش و پرورش ویژهای پی افکنده ، به پرورش نخبگان خاص خود میپردازند.
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
بازدید ها | 25 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 50 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 80 |
ارتباط بین مدیریت آموزش و یادگیری چیست؟
سازمانهای کامیاب امروز
سازمانهای یادگیرنده و دانش آفرین
تعریف سازمان عبارت است از کوشش جمعی و عمدی عده ای از افراد بر اساس روابط منظم و منطقی برای رسیدن به هدف مشترکی که هر یک از افراد به تنهایی از رسیدن به آن عاجزند با یکدیگر همکاری و مساعدت می نمایند.
سازمانهای یادگیرنده[1] سازمانهایی هستند که در آنها افراد به طور مستمر تواناییهای خود را افزون می سازند تا به نتایجی که مدنظر است دست یابند، جایی که الگوهای جدید تفکر رشد می یابند، اندیشه های جمعی و گروهی ترویج می شوند و افراد چگونگی آموختن[2] را به اتفاق هم می آموزند.
سازمانهای یادگیرنده را به تعبیری دیگر می توان سازمانهای دانش آفرین نامید، سازمانهایی که در آنها خلق دانش و آگاهیهای جدید، ابداعات و ابتکارات یک کار تخصصی و اختصاصی نیست، بلکه نوعی رفتار همگانی و روشی است که همه اعضای سازمان بدان عمل می کنند. به عبارت دیگر سازمان دانش آفرین سازمانی است که هر فردی در آن انسانی خلاق و دانش آفرین است. در این سازمان تفکر، بحثهای جمعی، و کشف نظریات و افکار نو تشویق می شوند و نوآوران پرورش می یابند[3].
سازمانهایی با چنین ویژگیها و خصوصیات سازمانهایی آرمانی و خواستنی هستند، اما چگونه می توان به چنین سازمانهایی دست یافت و چطور می توان چنین سازمانهایی را طراحی و ایجاد نمود؟ چه برنامه ها و سیاستهایی باید اعمال شوند تا سازمانها به این وضعیت مطلوب انتقال یابند؟
آنچه در مورد این سازمانها ارائه شده بیشتر جنبه فلسفی و نگرشهای کلی داشته و کمتر به جنبه های عملی و کاربردی اشاره گردیده است. در مورد تعریف این گونه سازمانها بطور عملی و کاربردی تعریفی وجود ندارد، از نظر مدیریت رهنمود های روشن و صریحی بیان نشده و از نظر ابزار سنجش و ارزیابی این گونه سازمانها نیز وسیله ای در دست نیست. با توجه به ابهامات ونارساییهایی که موضوع سازمانهای یادگیرنده را احاطه کرده است، در این مقاله کوشش شده تا ضمن تشریح مفاهیم و موازین عملی و کاربردی آنها نیز حتی المقدور تبیین و ارائه گردد.
سازمانهای یادگیرنده
یادگیری را به گونه مختلف تعریف کرده اند، اما در تمامی این تعاریف تغییر رفتار به عنوان اساسی ترین رکن قلمداد گردیده است. یادگیری فرایندی است که در آن رفتارها و پندارهای افراد تغییر می یابد و به گونه های دیگر عمل می کنند. بدین ترتیب فرایند یادگیری هنگامی تحقق می یابد که تغییری در رفتارها و عملکرد افراد مشاهده شود.
گاهی مستقیما قابل مشاهده اند و گاهی به طور غیر مستقیم احساس می شوند از این رو تغییر در ادراکات، نحوه تفکر و به خاطر سپردن و تشخیص افراد هم در دایره آثار یادگیری قرار می گیرد[4].
سازمان یادگیرنده نیز در فراگیری از همین تعریف تبعیت می کند، بدین معنی که چنین سازمانی در طول زمان تغییر می کند و عملکرد هایش متحول می شوند. سازمان یادگیرنده سازمانی است که عملکردهایش پس از طریق آگاه کردن بهتر، بهبود می یابد و اصلاح می شود[5] و از طریق فرایند ارتباط دامنه رفتارهای بالقوه اش را تغییر می دهد و تأثیر می بخشد[6]. سازمان ها زمانی یادگیرنده و دانش آفرین شمرده می شوند که بتوانند استنباطاتی را از تاریخ و تجربیات خود را بخاطر بیاورند و آنها را به صورت کاربردی راهنمای رفتارهایشان قرار دهند[7]
یادگیری سازمانی فرایند یافتن خطاها و اشتباهات و رفع و اصلاح آنهاست[8] . یادگیری سازمانی از طریق مشترک[9] و همذهنی، الگوهای ذهنی و دانش، ایجاد می شود و بر تجربه و آگاهیهای گذشته و رویدادهای پیشین استوار است. همان گونه که از این تعاریف استنباط می شود یادگیری سازمانی فرایندی است که با کسب دانش و بهبود عملکرد در طرق مختلف رخ می دهد. به طور کلی می توان سازمان یادگیرنده را سازمانی دانست که در ایجاد، کسب، انتقال دانش مهارت داشته و تغییر و اصلاح رفتارهایش به کمک آگاهیهای جدید مکتسبه عمل کند. در این تعریف از سازمان یادگیرنده، ایجاد و خلق و نوآوری و خلاق بودن رکن اساسی را تشکیل می دهد. اما آفرینندگی و کسب دانش به تنهایی برای آنکه سازمانی یادگیرنده شود، کافی نیستَ، بلکه سازمان باید بتواند آن دانش را در رفتارها و عملکردهایش بکار گیرد و بهبود و اصلاح فعالیتهیای که به کمک آنها میسر سازد. به عنوان مثال امروزه در اغلب دانشکده های مدیریت مغرب زمین مدیریت کیفیت جامع[10] تدریس و روشهای مختلف آن به عنوان دانش و آگاهی در سازمان آنها موجود است، اما دانشکده هایی که از آن رد فعالیتهایشان نام می برند، معدود و انگشت شمارند. سازمانهای مشاوره ای روشهای مختلف مدیریت نوین و سازماندهی جدید را به خود عرضه می کنند و این بدان معناست که آنها از این شیوه ها آگاهند، ولی سازمانهای خود آنها عموما از تشکیلاتی قدیمی استفاده می کنند.
سازمانهای موفق و کامیاب امروز، سازمانهایی هستند که دانش جدید را خلق یا کسب کرده و آن را به طرق و شیوه های کاربردی برای بهبود فعالیتهایشان تبدیل نموده اند. آنها از شیوه های نو و خلاق برای اصلاح ساختار و عملکردشان بهره گرفته و از این رو می توانند برای ما سرمشق و الگو باشند.
ویژگیهای سازمانهای یادگیرنده
شاید با توصیف ویژگیها و خصوصیات سازمانهای یادگیرنده بتوان شمای کاملتری از این نوع سازمانها بدست داد و آنها را بهتر شناخت. سازمان یادگیرنده سازمانی است که به عنوان یک کل و مجموعه هماهنگ یاد می گیرد و پیش می رود. او خود راه را می یابد و جلو می رود، از تجربه ها همچون انسانی خردمند پند می آموزد و مسیر خود را تصحیح می کند. کسی او را کنترل نمی کند و مهارش را به این سو و آن سو نمی کشاند، سازمان یادگیرنده خود کنترل و خود فراگیرنده است و مسیر خویش را می یابد و به سوی هدف پیش می رود.
سازمان یادگیرنده درد و عشق آموختن دارد - سازمان یادگیرنده نیاز به آموختن را احساس می کند و در پی یادگیری است. سازمان یادگیرنده همچون انسانی است که به علت نیاز شوق آموختن دارد. سازمان اگر احساس کند که برای بقا، برای ادامه حیات و برای رشد در یک محیط مشحون از رقابت و تلاش باید بیاموزد، مسلما به دنبال یادگیری روانه خواهد شد و اگر چنین نیازی را احساس نکند انگیزه ای برای آموختن نخواهد داشت. سازمانی که حیاتش وابسته به بودجه ای است که به طور ثابت دریافت می کند، سازمانی که رقابتی را احساس نمی کند، سازماین در قبال مسئولیتی که بر عهده دارد از نظر عملکردها مورد سوال قرار نمی گیرد، سازمانی که ارزیابی نمی شود و از حمایتی غیر منطقی برخوردار است نیازی به یاد گرفتن نخواهد داشت و در پی آموختن نخواهد رفت. بنابراین برای آنکه سازمانهایی یادگیرنده داشته باشیم باید آنها را در محیطی رقابت آمیز رشد دهیم و با دادن استقلال عمل به آنها محیطی فراهم آوریم تا موسسات خود را بیابند و خود اتکا شوند. سازمانها باید دائما تحت ارزیابی باشند و عملکردهایشان وارسی شود، در قبال مسئولیتی که بر عهده دارند مستمرا مورد پرسش قرار گیرند و هیچ سازمانی بیهوده حمایت نشود. در چنین فضایی سازمان درصدد یادگیری برخواهد آمد و برای حفظ خود می آموزد و آموخته هایش را بکار می گیرد، این سازمان در آموختن خودانگیز خواهد بود و عشق آموختن در آن درونی خواهد شد.
سازمان یادگیرنده با مشکلات مأنوس و خوگیر نمی شود - سازمان یادگیرنده حساس و هشیار است. به محض آنکه مشکلی را حس کرد در پی رفع آن بر می آید و برای هر مسئله ای راه چاره ای جستجو می کند. به دنبال راه حلهای نو تکاپو می کند و مشکلات را به عنوان تقدیر محتوم تلقی نمی کند و نمی پذیرد. برخی از سازمانها چنان با مشکل مأنوس و مألوف می شوند که بتدریج آن را طبیعی می پندارند و از احساس مشکلات قاصر و ناتوان می گردند. سازمانی با این خصوصیت هیچگاه یادگیرنده نخواهد شد و آرام آرام بدون آنکه احساس کند به سراشیبی سقوط و نزول خواهد افتاد. سازمان یادگیرنده باید ساز و کارهای هشداردهنده را در خود تقویت کند به طوری که قادر باشد مشکلایت را که به طور بطی و تدریجی به درون سازمان رخنه می کنند شناسایی کند و با آنها به مقابله برخیزد. سازمان یادگیرنده باید مشکلات را دریابد و بتواند آنها را ریشه یابی و تحلیل کند. نشانه های مشکل که مکانیسمهای هشداردهنده آنها را حس می کنند در حکم عوارض و رویه های مشکل می باشند در حالی که سازمان برای حل آنها نیاز به شناخت ریشه ها و اصل مشکلات دارد. از این رو سازمان یادگیرنده باید بتوانند احساس و سپس ادراک نماید، بدین معنی که عوارض را دریابد و ریشه ها و علت العلل آنها را شناسایی کند. گاهی وقتها احساس مشکلات لازم است مدیران خود را به جای مشتریانشان قرار دهند یا از دریچه چشم کارکنانشان به سازمان نگاه کنند باید سازمان را از نزدیک تجربه کنند و ضعفها و قوتهای آن را واقع بینانه دریابند.
[1] . learning Organizations
[2] . Learning How to Learn
[3]
[4]
[5]
[6]
[7]
[8]
[9]
[10]
دسته بندی | پزشکی |
بازدید ها | 30 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 46 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 86 |
ناشنوایی و کم شنوایی
کودکان ناشنوا وکم شنوا گرومتجانسی را تشکیل نمی دهند.
اولین دلیل آن است که آنها کودکانی هستند که تمام ویژگیهای انفرادی کودکان دیگر رادارا می باشند. ثانیا نقصی که دارند نیز جنبه فردی دارد.انها همگی از نوع اختلال شنوایی رنج می برند. اما درجه شدت این اختلال وسنی که اختلال در آن رخ داده است، نوع اختلال وعلت آن همگی هر کودک را منحصر به فرد می سازند.این تفاوتها همراه باعواملی دیگر معلمان ویژه را با مشکلات تازه ای روبه رو می سازند.
نکته ای که در این جا یادآوری آن از اهمیت برخوردار است این است که نقص شنوایی بر توانایی هوشی تاثیری ندارد. اما بدون درمانهای اولیه، این نقص می تواند بر رشد هوشی ونحوه ارتباط کودک با خانواده ودیگران تاثیر بگذارد.
تعاریف
عوامل متعددی درتعریفی که ما از نقص شنوایی به عمل می آوریم دخالت دارند. این عوامل عبارتنداز: شدت نقص شنوایی، سنی که نقص در آن رخ می دهد و نوع نقص.
شدت نقص شنوایی
شنوایی را معمولا با دسی بل (DB) که نوعی سنجش نسبی شدت صوت است اندازه گیری وگزارش می کنند. دی سی بل صفر نمایانگر شنوایی بهینه است. وجود نقص تا 26 دسی بل طبیعی است.از 26تا70 دی سی بل کم شنوا واز 71دی سی بل به بالا ناشنوا تلقی می شود.
فری سینا (1974 Frisina) در تعریفی از نقص شنوایی، ابعاد فیزیکی وآموزشی آن را چنین توصیف کرده است:
شخص ناشنوا کسی است که قدرت شنوائیش در حدی ناقص است که فهم گفتار او از طریق گوش به تنهایی و یا به وسیله وسایل کمک شنوایی و یابدون آن را بامشکل مواجه می سازد. شخص کم شنوا کسی است که قدرت شنوائیش در حدی ناقص است که فهم گفتار را ازطریق گوش به تنهایی و یا از طریق وسایل کمک شنوایی ویا بدون آن ها با مشکل مواجه ساخته اما از آن جلوگیری به عمل نمی آورد.
در جدول 7-1 شایعترین سطحهای موجود در نقص شنوایی نشان داده شده است. سه طبقه اول در حد کم شنوایی و دو طبقه آخر در حد ناشنوایی قراردارند. هر چه درجه نقص شنوایی بیشتر باشد نیاز به دریافت خدمات ویژه افزونتر می گردد.
برای اندازه گیری قدرت شنوایی باید دو بعد را در صدا مورد سنجش قرار دهیم:یکی فرکانس ودیگری شدت صوت. فرکانس عبارت است از تعداد ارتعاشاتی (ویا سیکلها) که در هر ثانیه در برابر یک موج صوتی می گیرد. هر چه فرکانس قویتر باشد میزان زیروبمی صوت بالاتر است. فرد ممکن است در شنیدن صداهایی که دارای فرکانسهای ویژه ای می باشند دچار اشکال شود.اما در صداهای دیگر چنین مشکلاتی نداشته باشد.شدت عبارت است از بلندی نسبی
جدول 7-1
شدت نقص شنوایی وتاثیرات اموزشی آنها
میزان نقص |
شدت صوت برای درک |
تاثیرات آموزشی |
کم شنوایی خفیف |
27-40 دسی بل |
ممکن است در شنیدن صداها دور با اشکال مواجه باشند ممکن است به جای مناسبی در کلاس ویا گفتار درمانی نیازمند باشند |
کم شنوایی متوسط |
55-41 دی سی بل |
گفتار مکالمه ای را درک می کنند.ممکن است نتواند از بحثهای کلاسی استفاده کنند ممکن است به وسایل کمک شنوایی ویا گفتار درمانی نیازمند باشند |
کم شنوایی متوسط و شدید |
70-56 دی سی بل |
ممکن است به وسایل کمک شنوایی، آموزشی شنیداری،وآموزشهای شدید گفتاری و زبانی نیاز داشته باشند |
ناشنوایی شدید |
98-71دی سی بل |
فقط میتوانند صداهای بلند را از نزدیک بشنوند. گاهی آنها را ناشنوا تلقی می کنند. به اموزشهای ویژه وزیاد، وسایل کمک شنوایی، وآموزشهای شدید گفتار وزبان احتیاج دارند. |
ناشنوایی عمیق |
91 دی سی بل به بالا |
ممکن است بتوانند صداها وارتعاشات بلند را درک کنند، برای پردازش اطلاعات به جای حس شنوایی برحس بینایی متکی می باشند.این افراد ناشنوا تلقی می شوند. |
یک صدا ما می توانیم سطح شنوایی یک فرد را از طریق تعیین میزان شدتی که در آن فرد صدایی را می شنود تخمین بزنیم. برای انجام این کار از دستگاهی به نام ادودیومتر استفاده می کنیم.اودیومتر وسیله ای است که میتواند صداهایی را با فرکانس وشدت از پیش تعیین شده به وجودآورد.
هنگامی که فرد صدایی را ازطریق ماشین می شنود باید پاسخ دهد.(مثلا دستش را بلند کند وسرش را تکان دهد)نقص موجود در هر گوش را جداگانه محاسبه می کنند.
سطح شنوایی فرد در جدولی به نام اودیوگرام که میزان نقص را به د سی بل در فرکانسهای نسبی نشان می دهد ثبت می شود.
ارتباط نقص شنوایی وسن
عامل دوم سنی است که نقص شنوایی در آن رخ می دهد.ناشنوایی پیش از تکلم به ان نقص شنیداری اتلاق می شودکه پیش از رشد گفتار وزبان اتفاق می افتد.
ناشنوایی پس از تکلم نقصی است که پیش از رشد گفتار و زبان رخ می دهد.ناشنوایی پیش از تکلم اغلب به مشکلات اموزشی جدی تری منجر می شود. ناشنوایی که بعد از دوره شروع رشد زبان وگفتار به وقوع می پیوندد به اندازه ناشنوایی که پیش از این دوره اتفاق می افتد جلو افتهای درسی را در مدرسه سد نمی کند.
انواع نقایص شنوایی
عامل سوم نوع نقص شنوایی می باشد. گوش مکانیسم پیچیده ای دارد ( به شکل 7-1 نگاه کنید) به صورت پیچیده ای عمل می کند. هر چند که نقایص احتمالی زیادی در کار مکانیسم و عملکرد گوش میتواند وجود داشته باشد اما ما می توانیم انها را به دو طبقه اساسی تقسیم بندی کنیم:نقایص انتقالی ونقایص حسی-عصبی.
نقص شنوایی انتقالی از شدت صدایی که به گوش میانی می رسد ویا محلی که عصب شنوایی از آن جا شروع می شود می کاهد. امواج صوتی باید از طریقکانال شنوایی به طرف پره گوش یعنی جایی که در ان جا ارتعاشات به وسیله سه استخوان درگوش میانی( یعنی استخوانهای رکابی،چکشی و سندانی، جمع آوری وسپس به گوش داخلی منتقل می شود عبور کند.جریان ارتعاشات می تواند در هر نقطه در طول این مسیر متوقف شود.مثلا جرم گوش ویا باید مشکلی می تواند کانال خارجی گوش را سدکند. پرده گوش می تواند پاره ویا سوراخ شود و حرکت استخوانها در گوش میانی امکان دارد با مانع مواجه گردد. هر نقصی که بتواند جریان ارتعاشات را مانع شود و یا از رسیدن آنها به عصب شنوایی جلوگیری کند نقایصی در انتقال صوت به وجود خواهد آورد. نقایص انتقالی بندرت قادرند نقایصی بیش از 60 تا 70 دی سی بل را در شنوایی باعث شوند. چنین نقایصی را میتوان از طریق دستگاههای تقویت کننده صدا به صورتی موثر کاهش داد.
نقایص شنوایی حس –عصبی به علت نقایص موجود در گوش داخلی ویا عصب شنوایی رخ می دهند. کار عصب شنوایی این است که محرکات را به مغز برساند. نقایص شنوایی حسی – عصبی می توانند کامل یا جزئی باشند علاوه بر این تاثیر آنها بر برخی فرکانسها ( بخصوص فرکانسهای بالا)بیش از دیگران است.
از طریق تستهای اودیومتری می توان تشخیص دادکه آیا نقص شنوایی جنبه انتقالی ویا جنبه حسی عصبی دارد. یک دریافت کننده انتقالی استخوانی توانایی جمع آوری صوت را از طریق انتقال استخوانی در مقابل انتقال هوایی بوسیله سد ساختن کانالهای حسی،عصبی اندازه گیری می کند. در حالی که دریافت کننده انتقال هوایی ، کارایی عملکرد راههای حسی – عصبی را مورد سنجش قرار می دهد.
شکل 7-2 اودیوگرام کودکی که مبتلا به نقص شنوایی انتقالی است نشان داده شده است. از طریق اودیومتر کودک توانست صداها را از طریق هوا در سطح 40 دی سی بل در همه فرکانسها با گوش دارای شنوایی بهتر(یعنی گوش چپ) بشنود.با استفاده از دریافت کننده انتقال استخوانی کودک در حدی طبیعی پاسخ داده است.توجه داشته باشید که نقص شنوایی در همه فرکانسها یکنواخت می باشد.
در شکل 7-3 ما الگوی بسیار متفاوتی را که مربوط است به اودیوگرام یک کودک مبلا به نقص شنوایی حس – عصبی مشاهده می کنیم. این کودک در فرکانسهای بالا (بیش از 1000 سیکل) نقص عمیق و درفرکانسهای پایین نقصی شدید رااز خود نشان می دهد. دریافت کننده انتقال استخوانی در این مورد به علت این که نقص در عصب شنوایی است از خود نشان می دهد. دریافت کننده انتقال استخوانی در این مورد به علت این که نقص در عصب شنوایی است ونه در ساختار گوش میانی که کار رساندن ارتعاشات صوتی را به عهده دارد دریافت بهتری را ارائه نداده است.
علل نقایص شنوایی
ترای باس(1985 ,Try bus) پنج علت اصلی برای نقص شنوایی کودکان امریکایی در حال حاضر ارائه داده است:
v ابتدای مادر به بیماری روبلا
v وراثت
v ناراحتیهای زمان بارداری وتولد
v مننژیت
v بیماریها،عفونتها وآسیبهای دوران کودکی
این عوامل 6/50 درصد علل همه موارد را توجیه می کند (شکل 7-4) شرایط دیگر مسئول 9/6 درصد نقایص می باشند. علی رغم در اختیار داشتن ابزار تشخیص پیشرفته ما هنوز نمی توانیم علت 5/42 درصد بقیه موارد را تعیین کنیم.
ابتلای مادر به بیماری روبلا
تاثیرات سوء بیماری روبلا(یا سرخجه آلمانی) بر روی جنین بخصوص در سه ماهه اول حاملگی می تواند چشمگیر باشد. هاردی(1968) گزارشی در مورد 199 کودک که مادرانشان درهنگام بارداری در جریان شیوع این بیماری در سال 1964 حامل ویروس روبلا بوده اند ارائه داده است. از این کودکان 50درصد به نقص شنوایی 20 درصد به نقایص بینایی و 35 درصد به نقایص قلبی مبتلا بوده اندک.(برخی از کودکان د رگروه اخیر با مسائل بینایی ویا شنوایی ویا هر دو نیز مواجه بوده اند).
مرکز ملی بیماریهای مسری گزارش داده است که بیماری همه گیر روبلا باعث ناشنوایی 8000 کودک شده است. نوردرن(1978 Northern) و دیگران تخمین زده اند که بیماری همه گیر روبلا در فاصله سالهای 1958تا 1964 بر 10000 تا 20000 کودک تاثیرات سوئی داشته است.
از سال 1964 بیماری روبلا به صورتی اپیدمیک رخ نداده است. کودکانی که در اپیدمی سال 1964 متولد شده اند، اینک دوره دبیرستانی خود را کامل کرده اند. بنابراین درصد دانش آموزان مبتلا به نقایص شنوایی که بر اثر روبلا به این نقص مبتلا شده اند امروزه کاهش یافته است.
وراثت
شرایط ژنتیکی زیاد ومتفاوتی میتوانند به ناشنوایی منجر شوند. انتقال این حالت را به عواملی نظیر ژنهای بارز، ژنهای مستتر وژنهای وابسته به جنسیت نسبت داده اند علی رغم این که در مورد نقش مهم وراثت توافق کلی وجود دارد، اما تعیین دقیق درصد کودکانی که ناشنوائیشان به علت وراثت است مشکل می باشد. در نمونه 55000 نفری دانش آموزانی که در شکل 7-4 نشان داده شده است فقط 5/11 درصد موارد از نقص شنوایی به وراثت نشان داده شده است. دربرآوردهای دیگر بین 30 تا 60درصد مبتلایان را به ارث نسبت داده اند.
ناراحتیهای دوران بارداری وتولد
روبلا تنها ویروسی نیست که علت تاثیر گذاشتن بر جنین به ناشنوایی منجر ی شود. تب خال ساده، اگر به دستگاه تناسلی سرایت کند، یک بیماری آمیزشی است. تبخال ساده گاه می توانند به ناشنوایی جنین منجر شده واگر ویروس در حالتی فعال باشد هنگام عبور کودک از کانال زایمانی به او منتقل میشود. این ویروس در بین جمعیت جوان به حداپیدمیک رسیده است. تخمین زده شده است که بین 20تا25 درصد جمعیت به تبخال تناسلی آلوده می باشد.
ما همچنین کشف کرده ایم که میزان وقوع ناشنوایی در نوزادان زودرس، از حد متوسط بالاتر است. وزن این نوزادان د رهنگام تولد از 5 پاوند کمتر است. زودرسی معمولا علت بروز مشکل نیست بلکه علامت آن است. علت واقعی- مانند روبلای مادر-ممکن است عاملی برای تولد زودرس باشد.علت واقعی دیگر، کمبود اکسیژن وآسیب وارده بر مغز است که ممکن است در جریان تولد زودرس نقش داشته باشد.
ناسازگاری RH علت دیگری برای ناشنوایی نوازادان تلقی میشود. موقعی که مادری RH منفی دارای کودکی با RH مثبت باشد در بدن او (مادر) نوعی پادزهر به وجودمی آید که می تواند وارد بدن جنین شده وسلولهای RH مثبت او را ازمیان ببرد. چنین وضعیتی می تواند کشنده باشد.کودکانی هم که زنده می مانند ممکن است به اختلالهای متعدد و از جمله ناشنوایی مبتلا گردند. اگر ناسازگاری RH در خلال تولد تشخیص داده شود می توان آن را در مان نمود.
بیماریهای کودکی
بیمارهای متعددی در دوران کودکی وجود دارند که می توان آنها را به نقص شنوایی مرتبط دانست. شایعترین این بیماریها، التهاب (Otitis Media) ویا عفونت د رگوش میانی است. اگر این بیماری جنبه مزمن پیدا کند و بدرستی درمان نشود نقصی در شنوایی ممکن است رخ دهد.بیماری التهاب گوش میانی (Otitis Media) بندرت به ناشنوایی شدید ویا عمیق منجر می شود اما می توان آن را تهدیدی برای شنوایی کودکانی دانست که به درمان پزشکی مناسب دسترسی ندارند.
با وجود شیوع کمتر از عفونت گوش میانی ،بیماری مننژیت نیز در بروز تعداد زیادی از ناشنوائیهای شدید وعمیق نقش دارد. مننژیت عبارت است از تورم غشاهای (Menings) مغز .وقوع ناشنوائیهایی که بعلت بیماری ممنژیت رخ می دهند اگر چه در طی قرن گذشته به میزان زیاد کمتر شده است اما همچنان عامل 5تا10 درصد همه موارد ناشنوایی شناخته شده است. به عقیده رایز (1973 Ries) بیماری ممنژیت علت 9/4 درصد ناشنوانئیهای دوران کودکی می باشد. ترای باس (1985 ,Trybus) 3/7 درصد و ورنون (1968,Vemon) 1/8 درصد موارد را به بیماری ممنژیت مربوط دانسته اند. علی رغم این که میزان شیوع بیماری ممنژیت درمقایسه با گذشته کمتر شده است. اما آنهایی که به این بیماری مبتلا می شوند علاوه بر ناشنوایی به سایر نقایص نورولوژیک شدید نیز دچار می گردند.
میزان شیوع
تعداد کودکان مبتلا به نقایص شنوایی زیادنیست. تنها در هر 1000 نفر یک کودک ناشنوا و 3تا4 کودک کم شنوا وجود دارد
حدود 25 درصد دانش آموزان ناشنوا در مدارس پناهگاهی به سر می برند. و تقریبا 50درصد به صورت تمام وقت دربرنامه های آموزشهای ویژه در مدارس عمومی آموزش می بینند. 25درصد بقیه درکلاسهای عادی جایگزین می شوندکه گاه از طرف یک متخصص زبان علامتی نیز به آنها کمک می شود.
این کودکان به مناطق جغرافیایی و گروههای اجتماعی –اقتصادی متفاوت تعلق دارند. در حدود 4 درصد موارد یکی از والدین فرد و در 4 درصد دیگر والدین هر دو ناشنوا می باشند اما وقوع ناشنوایی در بین آنها در مقایسه با جمعیت معمولی به میزان زیاد بالاتر است.
نیمرخهای رشد
در شکل 7-5 نیمرخهای رشد سه کودک به نامهای سالی،جان وبیل نشان داده شده است. تمام این کودکان10 ساله هستند. اگر چه نیمرخ انها از نظر با یکدیگر تشابه دارد اما تفاوتهای انفرادی در بین آنها به تناسب شدت نقص شنوایی وسن شروع ناشنوایی زیادترمی شود. سالی کم شنوا است جان دچار ناشنوایی بعد از یادگیری زیان است و بیل مبتلا به ناشنوایی بیش از یادگیری زبان می باشد.
نیمرخ بالایی در شکل متعلق به سالی است که نقص شنوایی متوسط و در حدود 45 دی سی بل است.همانند جان وبیل، قد،وزن وهماهنگی حرکتی سالی در حدمتوسط است.او همچنین با سن خود از نظر توانایی عقلی وپختگی اجتماعی طبیعی است. رشد گفتار سالی اندکی عقب مانده است. او در تلفظ وتولید کلمات با اشکال مو اجه است وبه گفتار درمانی نیازدارد. این مشکل زبانی بر مهارتهای خواندن سالی تاثیر بدی گذارده است اما رشد او در حساب وهجی کردن درسطح کلاس می باشد.
موقعی که سالی قرار بود برای نخستین بار از سمعک استفاده کند برنامه اموزش ویژه بیشتر بر نحوه چگونگی استفاده از ان مبتنی بود.در حال حاضریک نفر اسیب شناس گفتار وزبان سیار هفته ای یک بار به اوگفتار درمانی آموزش شنوایی ونیزدرسهایی در مکالمه وخواندن ارائه می دهد.
علی رغم این که رشد وپیشرفتهای تحصیلی سالی در حد همسالانش می باشد اما او به توجهات مخصوصی از جانب معلم کلاس نیز نیاز دارد.
سمعکهایی که از ان استفاده می کند باعث شده است که او خود را با دوستانش متفاوت احساس می کند و این می تواند در دوره نوجوانی به مشکلات منجر شود. علاوه بر این وضع شنوائیش در موقع تغییر هوا وسرماخوردگی بدتر می شود. معلمانی که از این وضع آگاهی ندارند ممکن است فکر کنند که اوعمدا به درس توجهی نمی کند د رحالی که اوواقعا نمی تواند صدای معلمان را بشنود.
نیمرخ میانی در شکل 7-5 الگوی رشد جان را که دچار نقص شنوایی شدید است نشان می دهد.اوبا شنوایی طبیعی متولد شد اما در سن 4 سالگی از هر دو گوش کم شنوایی جدی پیدا کرد. او را درطبقه ناشنوایان بعد از یادگیری زبان قرار داده اند. با وجود آن که جان از نظر توانایی جسمانی، هوش، وبلوغ اجتماعی تقریبادر حد طبیعی است اما گفتار وزبان او در صورتی طبیعی رشد نکرده است.درتست اودیومتری حتی با استفاده از سمعک او نقص شنویی معادل 75 دی سی بل را از خود نشان داد.
خوشبختانه جان توانست قبل از بروزنقص شنوایی زبان را به صورتی یاد بگیرد و از نظر پیشرفت زبان توانایی زیادی را کسب کند.این به معنای آن است که او قادر است از طریق کانال شنوایی و با استفاده از سمعک طلبی را یاد بگیرد. با وجود این نمرات خواندن وسایردروس او در سطح کلاس دوم است. نقص شنوایی جان در پیشرفت تحصیلی او به میزان زیاد تاثیر بدی داشته است اما به کمک وسایل شنوایی و گفتار درمانی و سایر خدمات آموزشهای ویژه همچنان به پیش می رود.
جان به میزان زیاد بر مهارتهای گفتار وخواندن متکی است به این علت وبه منظور استفاده هر چه بهتراز وسایل کمک شنوایی در جلو کلاس وروبه روی معلم می نشیند. جان برای پرورش مهارتهای اجتماعی ودوست یابی خود به کمک های بیشتری نیاز دارد.
نیمرخ پایین در شکل مربوط به کودکی است که دچار نقص شنوایی عمیق است
بیل ناشنوا به دنیا آمده است هرگزنتوانسته است کلامی را بشنود. وسایل کمک شنوایی اگر چه می تواند او را از صداهای محیط اگاه سازند اما نمی توانند در یادگیری گفتار وزبان انگلیسی به او کمک نمایند به علت شدت نقص شنوایی بیل- که بیش از 90 دی سی بل است در یک کلاس جامع آموزش می بیند اگر قرار باشد که او را در یک کلاس عادی جایگزین سازند به خدمات وکمکهای زیادی از طرف معلم نیاز خواهد داشت.
فهم گفتار بیل مشکل است رشد او در یادگیری زبان انگلیسی از الگوهای کودکان شنوا پیروی نکرده است.در دروسی مانند خواندن وسایر موضوعات درسی بیل در حدود چهارسال از هم سنهای خودعقبتر است.
ارتباط بیل با خانواده وهم سنهایش ونیز منابع اطلاعاتی وتجارب اجتماعیش محدود است.
در موقعیتهای اجتماعی به صورتی از خود واکنش نشان می دهد که در حدکودکان خردسالتر است.اگر قرار باشد اودر کلاس عادی جایگزین سازند برای دوست یابی به کمک نیاز خواهد داشت.
ویژگیها
رشد شناختی
مهمترین چیزی که باید درباره کودکان مبتلا به نقایص شنوایی به خاطر داشته باشیم طبیعی بودن آنهاست آنها عیبی و یا انحرافی ندارند تنها نمی توانند بشنوند. بهتر است به جای این که ناشنوایی را یک بیماری تلقی کنیم ان را امری جامعه شناسانه تلقی کنیم و جای این که بر ناتواناییهای ناشنوایان تکیه کنیم بهتر است بر تواناییهایشان تاکید ورزیم.
در سالهای اخیر اغلب معلمان در طرح ریزی برنامه های آموزشی برای این دانش اموزان به عوض تکیه داشتن بر نقص آنها بر شایستگیهایشان تمرکز داشته اند.
درباره روابط موجود بین زبان وفکر دونظریه متفاوت وجود دارد در نظریه اول این اعتقاد وجود دارد که تواناییهای ما در کاربرد زبان سطح رشد شناختی ما را مشخص می سازد.
در نظریه دوم معتقدند که شناخت یا توانایی تشکل افکاروکسب اطلاعات توانایی اساسی تری است وشناخت بنیادی را برای زبان فراهم میسازد.(پیاژه ،1970) در طولسالهای زیاد چنین تصور می شد که کودکان ناشنوا مسائل ومشکلاتی بنیادی درزمینه فراگیری مهارتهای زبانی دارا می باشند به این جهت پژوهشگران ناشنوایان را مورد مطالعه قرار دادند چنین نظریه هایی را ثابت کنند. به هر حال آنچه این پژوهشگران کشف کرده اند این است که کودکان ناشنوا لزوما نقصی در زبان ویا شناخت ندارند. علی رغم این که این دانش اموزان در زمینه فراگیری استعمال وخواندن زبان انگلیسی بامشکلاتی مواجه می باشند اما آنها اغلب در تولید وفهم زبان علامتی امریکایی خیلی مهارت دارند.زبان است واقعی که استانداردهای زبان شناسی عمومی زبانهای گفتاری را دارا می باشد.
مطالعات تجربی وجود ارتباط بین شناخت کودکان ناشنوا وتاثیراتی که زبان براین شناخت داشته است را روشن ساخته اند.ریتن هاوس (1981 Ritten house) کشف کرده است که کودکان ناشنوا در مواقعی که زبان حالتی مشخص وروشن دارد قادرند کارهای شناختی را خیلی بهتر انجام دهند.در تحقیقی دیگردانشمندی به نام (ایران نژاد، 1981) ودیگران کشف کرده اند که نوجوانان ناشنوایی که قادر به درک زبان مجازی نبودند پس از آن که آموزشهای ویژه وبازخوردهایی دریافت کردند توانستنداین زبان را درک کنند. در پژوهش سوم ایران نژاد ودیگران دریافتند که توانایی فهم زبان مجازی ورمزی به میزان زیاد به توانایی حل مسائل شناختی وابسته است. این یافته ها پیشنهاد می کنند که کودکان ناشنوا توانایی طبیعی دارند وافت تحصیلی انهادر واقع از اشکالاتی است که در خواندن ونوشتن زبان انگلیسی دارند نه از هوش آنها.