فایل شاپ

فروش مقاله،تحقیقات و پروژه های دانشجویی،دانلود مقالات ترجمه شده،پاورپوینت

فایل شاپ

فروش مقاله،تحقیقات و پروژه های دانشجویی،دانلود مقالات ترجمه شده،پاورپوینت

مقاله تاثیر مسایل ارزشی و اخلاقی در علم اقتصاد

مقاله تاثیر مسایل ارزشی و اخلاقی در علم اقتصاد
دسته بندی اقتصاد
بازدید ها 34
فرمت فایل doc
حجم فایل 14 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 11
مقاله تاثیر مسایل ارزشی و اخلاقی در علم اقتصاد

فروشنده فایل

کد کاربری 4152
کاربر

*مقاله تاثیر مسایل ارزشی و اخلاقی در علم اقتصاد*


بحث در مورد تأثیر مسایل ارزشی و اخلاقی در علم اقتصاد به دهه­های اول قرن بیستم برمی­گردد و با ظهور اثبات­گرایی منطقی در اروپا این بحث شدت می­یابد به­طوری که اغلب اقتصاددانان علم اقتصاد را به دو شاخه کلی اقتصاد دستوری و اقتصاد اثباتی تقسیم می­کنند و معتقدند که اقتصاد دستوری دارای بحث­های اخلاقی و ارزشی و اقتصاد اثباتی براساس واقعیت­هاست و تنها اقتصاد اثباتی از نظر علمی ارزشمند می­باشد. اما این اقتصاد دارای همان مبانی سیستماتیک و فکری آدام اسمیت است و نمی­تواند فارغ از بحث­های متافیزیکی و ارزشی باشد. جداسازی علم اقتصاد در مبانی اجتماعی و فکری موجب شده است که این علم به صورت یک علم جهان­شمول در نظرگرفته شود و نسخه­های یکسان اقتصادی برای جوامع و فرهنگ­های اقتصادی مختلف پیچیده شود. این بحث هم از جهت روش­شناسی علم و هم از جهت سیاست­گذاری اقتصادی مهم است. این مقاله تلاشی در جهت باین این مطلب که علم اقتصاد دارای پایه­های اخلاقی و فلسفی است و نمی­توان آن را بدون در نظر گرفتن این مبانی بررسی کرد.

زمانی می­توان از یک مکتب اقتصادی درکی درست داشته باشیم که پایه­های فکری و فلسفی آن را بفهمیم و دوره تاریخی و اجتماعی ظهور آن را بشناسیم. انتقاد از دیدگاه­های اقتصادی مکاتب مختلف بدون در نظر گرفتن مبانی فکر ی و اخلاقی آن مکتب، انتقادی سطحی خواهد بود و نمی­توان صرفاً با اهداف و معیارهای یک مکتب خاص دیدگاه­های اقتصادی سایر مکاتب را زیر سؤال برد. اصیل­ترین روش نقد مکاتب اقتصادی مطابقت دادن اصول فلسفی- اخلاقی دیدگاه­های اقتصادی آنها با واقعیت­های تاریخی و اجتماعی است. اما در بسیاری از نقدها در مورد این موضوع تأمل نمی­شود. این مقاله با مروری کوتاه بر افکار کارل مارکس، آدام اسمیت و دیدگاه­های اقتصادی اسلام نشان می­دهد که بدون دریافت دقیق بینش­های فلسفی یک مکتب اقتصادی، فهم دیدگاه­های اقتصادی آن به درستی امکان­پذیر نخواهد بود و همان­طور که افکار فلسفی و اخلاقی در شکل­گیری اقتصاد مارکسی و اسلامی تأثیر دارند در شکل­گیری دیدگاه­های اقتصاد لیبرالیسیتی نیز مؤثرند و نمی­توان اقتصاد لیبرالیستی را فاقد اندیشه­های فلسفی و اخلاق دانست.

مقدمه

شاید هیچ علمی مانند علم اقتصاد این­گونه درمعرض جدال، میان اندیشمندان خود نیست. این جدال نه تنها در مورد ظاهر نظریه­ها بلکه دربارة مبانی فکری، فلسفی و اخلاقی آنها نیز هست. اختلاف­نظر در علم اقتصاد چنان عمیق است که موجب به وجود آمدن دیدگاه­های کاملاً مخالف با هم شده است. گویی که این دیدگاه­ها از علوم جداگانه­ای نشئت می­گیرند ولی همگی به یک موضوع می­پردازند. این اختلاف ناشی از تفاوت در نوع جهان­بینی و تلقی آنها از انسان و محیط پیرامونی اوست. نوع جهان­بینی و تلقی از انسان در دوران­های مختلف تاریخی و به تبع آن در مکاتب مختلف فکری تفاوت داشته و این تفاوت عاملی مهم در شکل­گیری نظریه­های اقتصادی متنوع بوده است. درک دقیق این نظریه­های اقتصادی بدون بررسی مبانی فکری، تاریخی و اجتماعی امکان­پذیر نخواهد بود. علاوه بر این، مقبولیت یک تفکر خاص در جامعه به عواملی دیگر به غیر از مطابقت با واقعیت بستگی دارد، مسایل سیاسی، ایدئولوژیک و انتظارات زمانه عوامل مهمی در مقبولیت آن به حساب می­آیند.

امروز، اقتصاد لیبرالیستی به قهرمانی شکست­ناپذیر تبدیل شده است و سایر مکتب­های اقتصادی را براساس معیارها و اهداف خود نقد می­کند و آنها را از جهت مسایل کارکردی و زیربناهای اخلاقی و ارزشی زیر سؤال می­برد و خود را منزه از هرگونه بحث­های ارزشی و اخلاقی تصور می­کند. این مکتب علم اقتصاد را تنها با نام خود ثبت می­کند و سایر مکتب­ها را با اتهام غیر علمی بودن از صحنه می­راند و تا می­تواند خود را به علوم ریاضی و فیزیک نزدیک می­کند. پیروان سرسخت این مکتب گذشته آن را فراموش کرده و از یاد برده­اند که این مکتب زاده یک مادر فلسفی – اخلاقی و در یک بستر اجتماعی خاص بوده است. اکنون آنها مسئلة فقر را که یکی از دغدغه­های آن مادر فلسفی- اخلاقی بود در مقابل داشتن نظامی کارآمد، مهارت علمی، قدرت پیش­­بینی زیاد و ریاضیات­زدگی نادیده می­گیرند.

این مقاله خاطرنشان می­کند که مکتب­های مختلف اقتصادی دارای مبانی فلسفی و اخلاقی هستند و دیدگاه­های اقتصادی آنها بر پایة آن مبانی فلسفی شکل می­گیرند و اقتصاد لیبرالیستی نیز از این قاعده جدا نیست، و این­که نمی­توان با معیارها و اهداف یک مکتب اقتصادی خاص نظریه­های مکاتب دیگر را بدون در نظر گرفتن مبانی فلسفی، اخلاقی و زمینه­های اجتماعی و تاریخی آنها نقد کرد.

در این مقاله به­طور اختصار به مبانی دیدگاه­های آدام اسمیت که متأثر از دیدگاه نیوتنی زمانه خود بود، کارل مارکس که «به کار خود به چشم طلیعه یک علم اجتماعی جدید می­نگریست» (مینی 225:1375)و اقتصاد اسلامی که متأثر از جهان­بینی حاکم بر شکل­گیری نظریات فلسفی و علمی قبل از انقلاب علمی بود، خواهد پرداخت و در پایان نتیجه­گیری خود را ارائه خواهم کرد.

مبانی فکری اقتصاد سیاسی آدام اسمیت

آدام اسمیت در واقع پایه­گذار یک نظام فکری است که مبانی اصلی اقتصاد متداول امروزی را تشکیل می­دهد. متفکران متعددی قبل از آدام اسمیت در مورد اقتصاد نظریه­پردازی کرده بودند، اما اسمیت تنها به نظریه­پردازی نپرداخت بلکه نظامی دقیق برای اقتصاد طرح­ریزی کرد. «دست­آورد اسمیت اصل لسه فر نبود، بلکه استدلال پی­گیر و سیستماتیک آن بود. اگرچه اصل مزبور در فرانسه زاده شده بود، لیکن به یک بریتانیایی نیاز داشت که آن را تا نتیجه­گیری منطقی­اش توسعه دهد و شالوده نظریه اقتصادی سازد» (آنیکین 1358 : 155). آدام اسمیت در عصری زندگی می‌کرد که «نیوتن ولایتی هم‌پایه ارسطو» داشت. نیوتن با بلوغ فراوانش با «ایستادن بر شانه غول‌ها» نظامی هماهنگ، ساده و متحد در حوزه امور طبیعی ایجاد کرده بود. او بر خلاف نظریه ارسطویی مبنی بر اینکه اجسام زمینی و آسمانی از قوانین متفاوتی پیروی می‌کنند نشان داد که قوانین حرکات زمینی و آسمانی یکسان است (کاپلستون 1375: 165). نظام نیوتن دارای خصلت زیبا و هماهنگی بود که از جهان بینی­ای نشئت می­گرفت که بعد از انقلاب علمی تقویت شده بود. به این معنی که «طبیعت دارای نوعی هماهنگی است، این هماهنگی در نوع سادگی متجلی می­شود که با درک درست قوانین طبیعت قابل دست­یابی است» (برونوفسکی و مازلیش 1379 : 168). طبیعت همیشه از کوتاه­ترین راه می­رود، طبیعت کار بیهوده نمی­کند، طبیعت نه اسراف می­کند و نه در ضروریات خست می­ورزد» (برت 1378: 30). این جهان­بینی نقش مهمی در تاریخ علم دارد فقدان زیبایی و هماهنگی در نظم بطلمیوس دلیلی بود برای آن­که کوپرنیک آن نظام را رد کند. هم­چنین نظام نیوتنی براساس «اصول متعارف» و قضایا و قوانینی که نتیجه قیاسی این اصول متعارف هستند. توسعه یافته بود و نیوتن تأکید داشت که باید سیستم اصول متعارف با رویدادهای عالم واقع تأیید شوند (لازی 1377: 100 و 101).