دسته بندی | تاریخ و ادبیات |
بازدید ها | 4 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 355 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 160 |
سکولاریسم و کشب حجاب در ایران
چکیده
مصطفی کمال آتاتورک در اثراقدامات تدریجی و آشکار توانسته بود به عمر امپراطوری عثمانی پایان دهد و کشور کوچک ترکیه را بنیان نهد ، برآن شد تا کشور ترکیه را در مسیر نوسازی قرار دهد ؛ نوسازی که مصطفی کمال خواستار آن بود ، در واقع غربی سازی بود و در این راستا می بایست تمام سنتها از بین می رفت . وی برای رسیدن به این هدف، مبارزه گسترده با مذهب و نیروهایی مذهبی انجام داد و اسلام رسمی را بطور کامل از جامعه ترکیه پاک کرد . در کنار اقدامات مصطفی کمال ؛ وابستگی روحانیون سنی به دولت و عدم استقلال سیاسی و مالی این زمینه را برای مصطفی کمال فراهم آورد تا بتواند با ترکیب سیاست پنهان و آشکار ترکیه را به یک کشور سکولار تبدیل کند .
از طرف دیگر در ایران نیز رضاشاه به زعم خود برآن شد تا جامعه ایران را همانند ترکیه بسوی تمدن و نوسازی هدایت کند . در راستای چنین اقدامی طبیعی بود که از طرف روحانیون که به عنوان ترویج دهندگان دین در جامعه محسوب می شدند ،در مقابل چنین اقدامی مقاومت صورت گیرد ، استقلال سیاسی، اقتصادی به روحانیون این کمک را می کرد تا در مقابل سیاستهای نوسازی رضاشاه که توأم با دین زدایی بود مقاومت کنند .
استقلال یکی از بزرگترین امتیازات روحانیت شیعه درمقایسه با روحانیت سنی است .چه در دوره صفویه، چه در دوره هایی افشاریه و زندیه و قاجاریه و چه در دوره پهلوی، روحانیت اگر چه متفاوت اندیشیدند ولی هیچ گاه زیر بار زور و دستور و ابلاغیه و فرمان شاهی نرفت. نتنها این وضعیت و آرمان را حفظ کرد بلکه در شرایط مقتضی با قدرت ظالمانه مبارزه کرد و برای ایجاد فضایی مساعد تر برای دینداری و دین مداری ، با حاکمان در افتاد و نهایتاً
کوشید تا نظامی اسلامی برمبنای دین و مردم تأسیس کند . از دوره های بسیار سخت و طاقت- فرسا برای روحانیت ، دوره حکومت بیست ساله رضاخان بود . در این دوره روحانیت با شدیدترین برخوردها وعمیق ترین موانع مواجه شد . رضاخان که سودای ترقی و پیشرفت ایران به مانند کشورهای اروپایی را درسر داشت ، سعی می کرد مهمترین موانع را که به زعم او مذهب و روحانیت بود ، از میان بردارد . او علاوه بر مقابله های خشن و زورمندانه با روحانیت ، بر آن بود تا تمام نمادهای مذهبی را از جامعه حذف کند . رضاشاه برای از بین بردن مذهب و نیروهایی مذهبی از تمام امکانات استفاده می کرد تا هرچه زودتر به زعم خویش کشور را به دروازه های ترقی برساند .
در پژوهش حاضر با مطالعه اقدامات ضد دینی در ایران و ترکیه که نهایتاً جامعه را به سوی سکولاریسم هدایت می کرد ، آشنا خواهیم شد . و همچنین در این پژوهش سیاست های رضاشاه و آتاتورک را در مقابل مذهب و نیروهایی مذهبی بصورت مقایسه ای بررسی خواهیم
کرد.
فصل اول : کلیات
معرفی روش و ماهیت تحقیق که معمولاً به شکل طرح تحقیق یا طرح پژوهش ارائه می شود موجب می شود که محقق و خواننده بر محتوا و شکل تحقیق تسلط و احاطه داشته باشند . با معرفی روش و ماهیت تحقیق است که ارزیابی و قضاوت در توفیق یا عدم توفیق نتایج علمی تحقیق براساس هدف و روش اعلامی میسر می شود براساس چنین ضرورتی دربخش ابتدایی این پژوهش طرح مسأله - تاریخچه موضوع - هدف و قلمرو تحقیق - بیان فرضیه - روش گردآوری داده ها و تجزیه و تحلیل آنها – سازماندهی تحقیق و سایر مسائل به منظور تبین و تحدید و تدقیق و تعمیق موضوع مورد بررسی قرارمی گیرد .
1-1) بیان مسأله
تاریخ بزرگترین منبع شناخت ، سرشارترین ذخیره تجربه اندوزی و مؤثرترین وسیله
عبرت گیری برای گام برداشتن در حال و روشن نمودن تصویر آینده است . تاریخ بستری
است که ما را با منابع اصلی اندیشه ها و ریشه تحولات آشنا می سازد . از این رو درمراجعه به تاریخ بایستی بسیار دقیق بود و به ابعاد و زمینه های فکری – سیاسی – اقتصادی و فرهنگی و بین الملی حوادث و تحولات توجه نمود .
تاریخ معاصر ایران و ترکیه نیز از نظرمحتوا و مضمون یاسی، اجتماعی و فرهنگی و کیفیت تحولات و فراز و فرودهای آن به خصوص در زمینه تعامل دین و دولت دربردارنده
حوادث و تجربیات مهمی است که آگاهی دقیق از آنها میتواند برای ما در پیمودن راه دشوار
در مقطع حساس کنونی مفید باشد و بی توجهی به آن موجب ضرر و زیان خواهد شد .
جنبش ها و انقلاب های مهم در تاریخ اسلام و بویژه در ایران و ترکیه با رهبری و
حمایت روحانیون همراه بوده است . تحریم تنباکو – انقلاب مشروطیت و جنبش های
مقطعی در شهرهای مختلف ایران عموماً به رهبری روحانیت و تحت تأثیر مستقیم عنصر
دین صورت گرفته است ؛ در تاریخ اجتماعی ، سیاسی عثمانی و سپس ترکیه هم دین و روحانیت نقش مهمی داشته اند .
اعلان جنگ عثمانی به مصر در سا ل 1516 با فتوای شیخ الاسلام علی جمالی صورت گرفته است . در دولت عثمانی شماری از پادشاهان براساس فتوای شیخ الاسلام ها از قدرت و سلطنت خلع شده اند .سلطان سلیم سوم و سلطان عبدالعزیز دوم و سلطان عبد- الحمید دوم با فتوا خلع شده اند .
همچنین قیام شیخ رجب و شورش شهر سیواس درمرکز ترکیه و قیام شیخ سعید در
شرق ترکیه ( پس از تشکیل ترکیه جدید) با رهبری وهدایت روحانیون صورت گرفته است .
به قدرت رسیدن مصطفی کمال پاشا در ترکیه و همچنین رضاخان در ایران از جمله
حوادث مهم تاریخی است که سرآغاز وسرمنشاء تحولات سیاسی اجتماعی و فرهنگی بزرگی دراین دو کشور به شمار می آید . به قدرت رسیدن مصطفی کمال پاشا و رضاخان در کنار شرایط داخلی ناشی از شرایط و تحولات بین الملی پس ازجنگ جهانی اول وانقلاب بلشویکی در روسیه محسوب می شود . در دوران زمامداری مصطفی کمال پاشا و رضاخان ؛ کشور ایران و ترکیه وارد مسیری متفاوت از سیرتاریخی خود شد . گسترش یافتن وابستگی های فرهنگی ایران و ترکیه به غرب و ترویج غربگرایی و خود باختگی و پی گیری سیاست های تجدد گرایانه از طریق تضیف مذهب و از بین بردن دین و نیروهای مذهبی و همچنین تشکیل ارتش مدرن برای از بین بردن مخالفان از مهمترین رویدادهایی است که با این دوران آغاز می شود .
در ایران و ترکیه هر چند که روند تجدد گرایی از زمانهایی بسیار دوری آغاز شده بود ولی در دوران حاکمیت رضاشاه و مصطفی کمال حرکت به سوی غرب و غرب گرایی
بیشتر و با جدّیت و در قالب یک دولت متمرکز و مدرن دنبال گردید . برای رسیدن به چنین آرمانی هرچیزی که درکشوراحساس می شد در برابر نوسازی مقاومت خواهد کرد به سرعت از بین برده می شد .
قرن هیجدهم میلادی سرآغاز فصل نوینی در تاریخ کشورهای اسلامی محسوب می- شود . در این قرن دنیای اسلام شاهد رشد و قدرت نمایی رقیبی در مقابل خود شد که تا آن
زمان در روابط بین دنیای اسلام با ممالک غیر مسلمان بی سابقه بود . در جوار و همسایگی
اروپا سرزمینهای مسلمان نشینی قرار داشتند که تا آن زمان عمدتاً تحت کنترل امپراطوری
کهن عثمانی قرار داشتند . امپراطوری قدرتمندی که تا یک قرن قبل از آن توانسته بود تا مرکز
اروپا پیشروی کند . ولی از قرن هیجدهم اوضاع به تدریج عوض می شود دولتهای اروپایی
درسایه ثروت عظیم به دست آمده ازممالک و مستعمرات خود در قاره آمریکا، آفریقا و آسیا و نیز رشد و پیشرفت تکنولوژی وعلوم جدید در آن قاره دارای آنچنان قدرتی شدند که خود را برای تهاجمی سنگین و همه جانبه به همسایگان مسلمان نشین خود به قدرکافی قدرتمند دیدند.
تا اوایل قرن 19 بسیاری از مناطق مسلمان نشین تحت کنترل اروپایان قرار گرفت .
ایران از بخش شمال مورد حمله روس قرارگرفت و بخش قابل توجهی ازقلمرو خود را از دست داد.درکشورعثمانی سطح درگیری بسیار وسیع بود ازقرن هیجدهم به بعد کلیه تصرفات عثمانی ترکی در اروپای شرقی – خاورمیانه – آفریقا و همچنین قفقاز مورد تهاجم دولتهای اروپایی قرار گرفته بود و هراز چند گاهی بخشهایی از قلمرو عثمانی در مواجهه با یکی از دول اروپایی از دست می رفت.
دسته بندی | علوم اجتماعی |
بازدید ها | 13 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 92 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 127 |
پدیدار شناسی علم تفسیری Hermenuties نظریه دریافت Reception theory
پدیدار شناسی، علم پدیده های ناب است. اما هدف پدیدارشناسی درواقع مقابله با تجریه بود.این مکتب چنان که از شعار آن، یعنی« بازگشت به خود چیزها!» برمی آید، بازگشتی به عینینات و واقعیات مجسم بود(1). این مکتب مدعی شناخت ساختار طی خودآگاهی و شناخت از خود پدیده ها از رهگذر آن بود(2) پدیدارشناسی با ادعای این که آنچه درک ناب میدهد همان ماهیت چیزهاست امیدوار بود بر این شک گرایی فائق آید(3). پدیدارشناسی در قلمرو نقد ادبی تأثیراتی بر فرمالیست های روسی به جای گذاشت. همانطور که هوسرل عین واقعی را در پرانتز قرار می دهد تا توجه خویش را به عمل معرف بر آن معطوف کند، شعر نیز از نظر فرمالیست ها عین واقعی را در پرانتز قرار می داد، و در عوض برچگونگی درک شعرتأکید می دهد. اما مکتب اعتقادی ژنو که در دهه های 1940 و 1950 شکوفا شد و چهره های درخشانی از قبیل ژرژپولت Georges Poulet بلژیکی، ژا ن استاروبینسکی Jean starobineki و ژان روسوی Jean Rousset سوئیسی، ژان پیرریشار فرانسوی Jean- Pierre Richard از اعضای آن بودند. بیش از همه به پدیدارشناسی مدیون است. از جمله معاشران دیگر این مکتب می توان امیل اشتایگر Emil Staiger استاد آلمانی دانشگاه زوریخ و منتقد امریکایی ج. هالیس میلر J. Hallis Miller را نام برد(4). نقد پدیدارشناختی کوشش برای بکاربستن روش پدیدارشناختی در نقد آثار ادبی است. همانطور که هوسرل عینی واقعی را در پرانتز می گذارد، در اینجا نیز بافت تاریخی واقعی اثر ادبی، شرایط تولید، و نویسنده و خواننده آن نادیده گرفته می شود و بجای آن مطالعه کاملاً« درونی» متن و برکنار از هرگونه تأثیر خارجی مورد توجه قرار می گیرد. خود متن به تجسم نابی از آگاهی خواننده تقلیل می پذیرد، همه جنبه های سبکی و معنای اثر قسمت های زنده ای از یک محل پیچیده تلقی می شود که جوهر وحدت بخش آن ذهن نویسنده است. بمنظور وقوف بر این ذهن نباید به آنچه دربارة نویسنده می دانیم رجوع کنیم- نقد زندگی نامه ممنوع است بلکه صرفاً باید به جنبه هائی از آگاهی او بپردازد که در کارش منعکس شده است. بعلاوه ما با« ژرفساخت های» این ذهن سروکار داریم که می توان آن را در مضامین و انگاره های مکرر صور چنان جستجو کرد. در پرتو چنین درکی است که می توانیم دریابیم نویسنده جهان خود را چگونه زیسته یعنی میان خود به مثابه یک ذهن و جهان به مثابه یک معین چگونه مناسبت پدیدارشناختی برقرار کرده است.«دنیای» یک اثر ادبی یک واقعیت عینی نیست بلکه آن چیزی است که در آلمانی آنرا« لبنزولت» lebenswelt می نامند، یعنی واقعیت در آنگونه که بوسیله یک ذهن منفرد سازمان یافته و تجربه شده است. فقر پدیدارشناختی مشخصاً برچگونگی تجارب نویسنده از زمان یا قضا بر رابطه میان خود او و دیگران با درک او از عینیات مادی تأکید می کند . بعبارت دیگری برای نقد پدیدارشناختی، غالباً ملاحظات روشن شناختی فلسفه هوسرل به« محتوای» ادبیات تبدیل می شود(5). نقد پدیدارشناختی بمنظور درک این ساختهای استعلایی ونفوذ به درون آگاه و با نوعی همدلی خود را در«دنیای» اثر غرق می کند و با کمال دقت و نهایت بی بعضی هرآنچه را که می بیند بازسازی می کند. ای بعبارت دیگر این شیوه تحلیل کاملاً غیرانتقادی و برکناراز هر گونه ارزشگری است(6). فرض بر این است که اثر ادبی، و حتی بیشتر از آن یعنی محل آثار یک نویسنده یک محل زندگی است،لذا نقدپدیدارشناختی می تواند در جستجوی مصممانة خود برای رسیدن به یگانگی ها با اطمینان متونی را که به لحاظ تاریخی و موضوعی با یکدیگر متفاوتند بکاود. این نوع از نقد، ایده آلیستی، ماهیت گرا، ضدتاریخی، فرمالیستی و ارگانیکی است. از دیدگاه نقد پدیدارشناختی زبان، نژاد چیزی بیش از«بیان» معانی درونی آن نیست.این طرز تلقی از زبان از خود هوسرل به عاریت گرفته شده است. زیرا در پدیدارشناختی هوسرل، زبان حقیقتاً چندان جایی ندارد. از دیدگاه هوسرل آنچه تجربه مرا با معنا می کند، زبان نیست بلکه عمل درک پدیده هائی خاص است که جهانیها نامیده می شوند. عملی که بنا به فرض مستقل از خود زبان است. بعبارت دیگر از نظر هوسرل معنا مقدم بر زبان است، زبان صرفاً فعالیت ثانویه ای است که معنایی از پیش داشته را نامگذاری می کند. این که چگونه می توان بدون داشتن زبانی از پیش به معنایی رسید پرسشی است که هوسرل پاسخی برایش ندارد(7). پدیداشناخختی به رغم تأکیدش برواقعیت، بدانگونه که عملاً تجربه می شود، به مثابه واقعیتی پویا و نه راکد و در قبال جهان موضعی غیرتاریخی و مبتنی بر تأمل دارد. درک این نکته که معنا واقعیتی تاریخی است باعث شدکه مشهورترین شاگرد هوسرل، فیلسوف آلمانی، مارتین هایدگر، از نظام فکری او فاصله بگیرد. هوسرل با« ذهن استعلایی» آغاز میند و هادیگر این آغاز را نفی می کند و بجای آن اندیشه« ماهیت» غیر قابل تغییر وجود انسانی یا بعبارت خود او «دازاین» Dasein ( هستی انسان ) را می گذارد . به همین دلیل است که اثر او در مقابل ماهیت گرایی انعطاف ناپذیر مربی خود، غالباً با عنوان« اصالت وجود» مشخص می شود. حرکت از هوسرل به هایدگر، حرکت از قلمرو ذهن ناب به فلسفه ای ایست که دربارة آنچه احساس می کند زنده است به تأمل می پرازد(8). معرفت بشر همواره از آنچه هایدگر آنرا« پیش ادراک» Pre-understanding می نامد منشاء می گیرد و در آن حرکت می کند. اصولاً پیش از آنکه به هرگونه تفکر منظمی بپردازیم، اسیر مجموعه فرضیاتی هستیم که حاصل پیوندهای عملی ما با جهان است(9).
وجود من چیزی نیست که بتوانم آنرا به مثابه چیزی تمام شده دریابم، بلکه همواره مسئله امکانات تازه و غامض مطرح است. و این معادل آن است که بگوئیم انسان ساخته تاریخ یا زمان است.زمان محیطی نیست که حرکت ما بر آن همانند حرکت یک بطری بر رودخانه باشد، بلکه خود ساختار زندگی انسان است یا پیش از آنکه چیزی قابل سنجش باشد، چیزی است که من از آن ساخته شده ام . پس ادراک، پیش از آنکه معطوف به ادراک چیز بخصوص باشد، یکی از ابعاد« دازاین» یا پوشش درونی و فرا روی ثابت من است، ادراک عمیقاً تاریخی است و همواره مقید به شرایطی است که من در آن هستم و سعی می کنم از آن فراتر روم. از دیدگاه هایدگر زبان صرفاً ابزاری برای ارتباط یا وسیلة ثانویه ای برای بیان اندیشه ها نیست، بلکه بعدی است که زندگی انسان در آن حرکت می کند؛ چیزی که در وهله اول جهان را در معرض دید قرار می دهد، در مفهومی انحصاراً انسانی، فقط در صورتی که زبان وجود داشته باشد، جهان هم وجود دارد. زبان موجودیتی خاص خود دارد که انسانها در آن مشارکت می جویند و از رهگذر همین مشارکت است که هویت انسانی پیدا می کنند. زبان همواره مقدم بر مدرک فردی و به مثابه قلمرویی که وی خود را در آن آشکار می سازد وجود دارد . زبان به مفهوم حامل« حقیقت» است که واقعیت در آن خود را آشکار می سازد، و در معرض اندیشة ما قرار می گیرد، ونه در مفهوم ابزاری برای مبادلة اطلاعات دقیق. در این مفهوم از زبان به مثابه رخدادی نیمه عینی و مقدم بر کلیه افراد خاص، اندیشه هایدگر به نظریه های ساخت گرایی کاملاً نزدیک می شود. بنابراین آنچه در اندیشه هایدگر محوری است نه مدرک فردی، بلکه خود هستی است(10). هایدگر با بازگشت به اندیشه قبل از سقراط و پیش از آنکه ثنویت میان عقل و ذهن پدید آید هستی را به نوعی محیط بر هردو در نظر می گیرد.
یکی از چیزهای ارزشمندی که در این فلسفه وجود دارد تأکید بر این نکته است که معرفت نظری همواره از متن علائق اجتماعی عمل سرچشمه می گیرد(11).
دسته بندی | علوم اجتماعی |
بازدید ها | 23 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 60 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 85 |
ترجمه سه مقاله درباره پایداری و انتقال رژیمهای سیاسی در کشورهای جنوب
مقدمه
وقوع تحولات سیاسی در آخرین دهه های قرن بیستم و ظهور گونه ای جدید از رژیم های سیاسی تحت عنوان " نیمه اقتدارگر" موجب شد علاقه مندان به مباحث نظام های سیاسی اعم از دانشگاهیان و موسسات پژوهشی به بررسی این تحولات بپردازند . در این میان برخی همچون هانتینگون از راه افتادن "موج سومی" سخن گفتند که با دیدگاهی خوش بینانه به تحلیل چگونگی گذار رژیم های سیاسی اقتدارگر به رژیم های لیبرال دموکراسی می پرداخت . این دیدگاه به زودی در محافل دانشگاهی غلبه یافت و آثار زیادی دراین باره نگاشته شد . اما با گذشت بیش از دو دهه از این تحولات آشکار شد موانع بسیاری بر سر راه این "گذار" وجود دارد که نه تنها باعث گذار برخی رژیم ها به دموکراسی نشده است بلکه در عمل موجب شکل گیری نوع جدیدی از نظام های سیاسی نیمه اقتدارگرایی شده است از این رو تلاش گردی تا دیدگاه های واقع بینانه ای برای تحلیل مسائل ترویج شوند . در گزارش حاضر سه مقاله که به پایداری و انتقال رژیم های سیاسی می پردازند انتشار می یابد .
1- پایان پاردایم گذاز
روند رویدادهای هفت منطقه مختلف در ربع قرن آخر قرن بیستم حکایت از تغییر چشم انداز سیاسی جهان دارد :
1- سقوط رژیم های راست گرای اقتدار طلب اروپای جنوبی در اواسط دهه 1970
2- روی کار آمدن حکومت های منتخب غیر نظامی به جای دیکتاتوری های نظامی در سراسر امریکای لاتین از اواخر دهه 1970 تا اواخر دهه 1980
3- زوال حکومت های اقتدار طلب در بخش های آسیای شرقی و جنوبی از اواسط دهه 1980
4- سقوط رژیم های کمونیستی اروپای شرقی در پایان دهه 1980
5- فروپاشی اتحاد شوروی و تاسیس 15 جمهوری در 1991
6- زوال رژیم های تک حزبی در بسیاری از بخش عای آفریقای زیر صحرا در نیمه اول دهه 1990
7- روند ضعیف اما قابل شناسایی آزاد سازی در برخی از کشورهای خاورمیانه در دهه 1990 .
علل ، اشکال و آهنگ این روند تفاوت قابل ملاحظه ای با هم دارند اما در یک ویژگی با هم مشترک هستند و آن حرکت همزمان چندین کشور دیکتاتوری از هر منطقه به سوی حکورانی لیبرال و غالبا دمکراتیک تر است . تفاوت این روندها مانع از تاثیر پذیری و تاثیرگذاری آن ها بر یکدیگر نشده است نتیجه این که . از سوی بسیاری از ناظران ،به ویژه غربی ، به عنوان بخش های تشکیل دهنده یک روند جهانی دمکراتیک در نظر گرفته می شوند که در اثر ساموئل هانیتنگتون در سطح گستردهای به عنوان "موج سوم " دمکراسی شناخته شده است .
این موج گسترده تغییر سیاسی با استقبال پرشور حکومت ایلات متحده و سیاست خارجی ایالات متحده مواجه شد. در اواسط دهه 1980، رئیس جمهور وقت رونالد ریگان، وزیر امور خارجه جورج شولتز و دیگر مقامات عالی آمریکا به طور منظم به « انقلاب جهانی دمکراتیک» اشاره می کردند. در دهه 1980 ، مجموعه فعالی از سازمانهای حکومتی، شبه حکومتی و غیر حکومتی تلاش خود را مصروف پیشبرد دمکراسی در سایر نواحی جهان کردند.این اجتماع جدید برای پیشبرد دمکراسی به چارچوب تحلیلی برای مفهوم سازی و پاسخگویی به رویدادهای جاری سیاسی نیاز مبرم داشت. در اثر مواجه شدن با بخش های نخستین موج سوم – دمکراتیزه شدن در اروپای جنوبی، امریکای لاتین و تعداد کمی از کشورهای آسیایی (به ویژه فلیپین)- جامعه دمکراسی ایالات متحده ، الگوی گذار دمکراتیک را به سرعت قبول کرد که اساساً از تفسیر خود آنها در خصوص الگوهای در حال تغییر دمکراتیک و تا حد کمتری از کارهای قبلی در حال تکوین حوزه آکادمیک درباره «انتقال شناسی» و مهم تر از همه، آثار گیلومو اودائل و فیلیپ اشمیتر نشات می گیرد.
همزمان با گسترش موج سوم به اروپای شرقی، اتحاد شوروی، آفریقای زیر صحرا و جاهای دیگر در دهه 1990 ، مروجان دمکراسی به توسعه این الگو به عنوان پارادایمی جهانی برای فهم دمکراتیزه شدن پرداختند الگوی یاد شده در محافل سیاسی امریکا به عنوان شیوه حرف زدن، تفکر و طراحی مداخلات در فرآیند تغییر سیاسی سراسر جهان متداول شد و به رغم تنوع زیاد الگوهای تغییر سیاسی و دیدگاه های محققانه درباره مسیر و ماهیت گذارهای دمکراتیک، جایگاه ثابتی پیدا کرد.
استفاده از پارادایم گذار طی یک دوره زمانی از آشوب سیاسی مهم و اغلب تعجب بر انگیز در جهان تا حدی سودمند بوده است. اما این نکته روز به روز عیان تر می شود که واقعیت ها دیگر با این الگو همنوایی ندارند. بسیاری از کشورهایی که سیاستگذاران و مساعدت کنندگان دمکراسی با اصرار آن ها را «در حال گذار» ی نامیدند دیگر در حال گذار به دمکراسی نیستند و تعداد کمی از کشورهای در حال گذار از این الگو تبعیت می کنند. پافشاری به ادامه حیات این پارادایم بدون توجه به سپری شدن دوره کارآمدی آن باعث می شود تحول لازم در حیطه مساعدت دمکراتیک به تعویق افتد و سیاستگذاران به بیراهه کشیده شوند. اکنون زمان آن است که بدانیم سودمندی پارادایم گذار از میان رفته و باید در جستجوی منظرهای بهتری باشیم.
مفروضات اصلی پارادایم
پارادایم گذار توسط پنج مفروضه اصلی تشخیص داده می شود. مفروضه اول حاوی همه مفروضات دیگر این است که هر کشوردر حال فاصله گرفتن از حکومت دیکتاتوری را می توان کشور در حال گذار به سوی دمکراسی دانست. به ویژه در نیمه اول دهه 1990 و زمانی که تغییرسیاسی د بسیاری از مناطق شدت گرفت ، تعداد زیادی از سیاستگذاران و مروجان دمکراسی به طور غیر ارادی همه کشورهای اقتدار طلبی را که در تلاش برای لیبرالیزه کردن سیاسی بودند به عنوان «کشورهای در حال گذار» نام نهادند. مجموعه «کشورهای در حال گذار» به طرز قابل توجهی متورم شد و نزدیک به 100 کشور ( تقریباً 20 کشور در امریکای لاتین، 25 کشور در آسیا و 15 کشور در خاور میانه ) در ظرف مفهومی پارادایم قرار گرفتند. همین که چنین عنوانی بر آن ها اطلاق شود، حیات سیاسی آنها به طور خود به خود بر حسب حرکت شان به سوی دمکراسی یا فاصله گرفتن از آن تحلیل می شود و بدین ترتیب جلوی انتظارات ضمنی این پارادایم گرفته می شود. به عنوان یک مثال شگفت آور، می توان از توصیف موسسه توسعه بین المللی ایلات متحده (USAID) درباره جمهوری دمکراتیک کنگو (کینشازا) سخن گفت. کنگو کشوری است که سال ها از نزاع داخلی رنج کشیده است و هم اکنون دستخوش فرآیندی مبهم، غالباً غامض و به ندرت دمکراتیک تغییر سیاسی است اما همچنان از سوی موسسه مذکور به عنوان یک کشور «در حال گذار به جامعه دمکراتیک دارای بازار آزاد» توصیف می شود.